ازه
نویسه گردانی:
ʼZH
ازه . [ اُ زِ ] (اِخ ) هُشِه آ. پادشاه اسرائیل از 730 تا 722 ق . م . که شلمانصر پنجم او را معزول کرد.
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ازه . [ اَزْ زَ ] (اِخ ) یکی از شهرهای فارس . (معجم البلدان ).
ازه . [ اُ زِ ] (اِخ ) ۞ یکی از دوازده پیغامبر غیراولی العزم اسرائیل .
ازه لوریدو. [ اَ زِ ل ُ دُ ] (اِخ ) ۞ کرسی ((اندر اِلُوار))، از ناحیه ٔ شینُن ، در ساحل رود اندر، دارای 1977 سکنه و راه آهن از آن گذرد و قصری ...
عزه . [ ع ِزْه ْ / ع َ زِه ْ ] (ع ص ) مرد که طرب و جماع رادوست ندارد و بازگردنده از آن . یا ناکس . یا آن که نپوشد کینه ٔ صاحب خود را. (منتهی ...
عزه . [ ] (اِخ ) پسر ابوناداب که تابوت عهد در حوالی خانه ٔ او که در قرب یعاریم بود توقف نمود و چون وی دستش را به صندوق عهد دراز کرد بدان...
عاضه . [ ض ِه ْ ] (ع ص ) شتر عضاه خوار. ج ، عَواضه ؛ بعیر عاضه و ناقة عاضه و عاضهة و حیة عاضه و عاضهة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب المو...
عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع مص ) ارجمند گردیدن . (از منتهی الارب ). ارجمند شدن . (دهار). عزیز شدن . (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || قوی شدن...
عزة. [ ع ِزْ زَ ] (ع اِمص ) ارجمندی و عزیزی ، خلاف ذل . (منتهی الارب ). و رجوع به عزت شود. || چیرگی و قوت و شدت . (منتهی الارب ). اسم است ...
عزة. [ ع ِ زَ ] (ع اِ) گروهی مجتمع از مردم . (منتهی الارب ). عصبة و گروه از مردم ، و تاء آن عوض لام الفعل محذوف است که آن واو باشد. ج ، عِز...
عزة. [ ع َزْ زَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عز. (از اقرب الموارد). رجوع به عز شود. || آهوبره ٔ ماده . (منتهی الارب ). بچه ٔ مادینه ٔ آهو. (...