اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ازهر

نویسه گردانی: ʼZHR
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) موضعی است بمسافت سه میلی طایف . عرجی گوید:
یا دار عاتکة التی بالازهر
او فوقه بقفا الکثیب الأعفر
لم الق اهلک بعد عام لقیتهم
یالیت أن لقاءَهم لم یقدر.

(معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).


|| موضعی است بیمامه ، در آن نخلستان و مزارع و آبهاست . (معجم البلدان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز مکنی بابی الهندی شاعر. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 297 شود.
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حرازی ، از مردم روستا و قلعه ٔ حراز [ یمن ]. (منتهی الارب ). و مؤلف تاج العروس گوید: حرازبن عوف بن عدی بط...
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ )ابن عبد عوف بن عبدبن الحرث بن زهرة الزهری . صحابی است . (تاج العروس ). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ازهربن عبدعوف...
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن قیس . صحابی است و حرزبن عثمان از او حدیثی روایت کرده و ابن عبدالبر ذکر او آورده است . (تاج العروس ).
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن مِنقَر. مؤلف تاج العروس گوید: ازهربن منقر و یقال منقد من اعراب البصرة اخرجه الثلاثة. و او را از صحابه یاد کند.
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن نعمان . مکنی بابی الطبیب . وی از ابوالحسن علی بن رضوان طبیب سوءالاتی در باب اورام کرده و او رساله ای در جواب ...
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن الولید. محدث است و جریربن عثمان از او روایت کند.
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن یحیی . مؤلف تاریخ سیستان آرد: ((پس چون بزرگی یعقوب پیدا گشتن گرفت و ایزد تعالی فتحها همی کرد، ازهر را بر خوارج...
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن یونس عبدی . محدث است و از ابراهیم شکستانی روایت دارد.
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابومعاویة. تابعی است .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.