اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسپید

نویسه گردانی: ʼSPYD
اسپید. [ اِ ] (ص ) سفید. نقیض سیاه . (برهان ). اسفید. سپید (مخفف آن ). ابیض . بیضاء :
دفتر صوفی سواد و حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست .

مولوی .


رجوع به سفید شود. || بی نقش . (برهان ). اطلَس . بی لون . (برهان ). || ساده . بی ترشی : اسپیدبا.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تل اسپید. [ ت ُ اِ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ای...
خار اسپید. [ رِاِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنگ بید. نام داروئی است که آن را باد آورد نیز گویند. (آنندراج ) ۞ . رجوع بخار سپید و اسپیدخار شود...
گود اسپید. [ گُو دِ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 6000 گزی خاور فهلیان و 9000 گزی راه...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کوشک اسپید. [ ک ِ اِ ] (اِخ ) یکی از عمارات مداین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس منصور خالد برمک را گفت : کوشک اسپید که به مداین است ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.