استخر
نویسه گردانی:
ʼSTḴR
استخر. [ اِ ت َ ] (اِ) آبگیر. (برهان ). تالاب . (غیاث ) (برهان ): ترعه ؛ دهانه ٔ حوض و استخر. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اصطخر. [ اِ طَ ] (اِخ ) ابن طهمورث . نخستین کسی بود که شهر اصطخر را بنیان نهاد. (از معجم البلدان ).
اصطخر فارس .[ اِ طَ رِ فا ] (اِخ ) رجوع به اصطخر و فارس شود.
باب اصطخر. [ ب ِ اِ طَ ] (اِخ ) یکی از هشت دروازه ٔ شیراز [ دروازه ٔ اصفهان امروزی ]. (حاشیه ٔ ص 427 شدالازار). مدفن الشیخ ابوعبداﷲ المشهور به...
کوره ٔ اصطخر. [ رَ / رِ ی ِ اِطَ ] (اِخ ) یکی از پنج کوره ٔ ولایت پارس است : اصل این کوره اصطخر است و این اصطخر اول شهری است که در پارس ...
واژه ی کهره khara در سنسکریت به معنی خر است؛ و واژه ی کهرو kharu که از khara + «او u» ساخته شده، به معنی خنگ، کودن، دبنگ، ببو، ابله، احمق و... است. **...