استعانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استعانت . یاری جستن . یاری خواستن . یاری طلبیدن . استنجاد.اعتضاد. استرفاد. یاری کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ): اما چون استعانت بما نمودند اگر یاری ندهیم نام و ننگ باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
95). به استمداد و استعانت او استغاثت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 ص
270 و نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ص
231). چون ازین مهمات بپرداخت امیر رضی ابوالقاسم نوح بن منصور سامانی پادشاه خراسان و دیگر ممالک مثل ماوراءالنهر به او استعانت کرد و مدد خواست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چاپی ص
43). || نیرو خواستن . رجوع به نیرو خواستن شود: قال موسی لقومه استعینواباﷲ و اصبروا (قرآن
128/7)؛ از خدا نیرو خواهید و صبر کنید. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). || موی زهار ستردن . (منتهی الارب ). موی عانه پاک کردن . || استعانت در علم بدیع عبارتست از تضمین شعر شاعری یا افزودن بر شعر شاعر دیگر تا برای انجام و تکمیل مرام خود استعانت و یاری شده باشد. و شرح آن ضمن معنی لفظ تضمین گذشت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). استعانه در بدیع آنست که شاعر شعر دیگری را ایراد کند تا برای اتمام مراد بدان استعانت کند. (تعریفات جرجانی ).
-
استعانت بردن ؛ یاری طلبیدن . همت خواستن
: هر آنک استعانت بدرویش برد
اگر بر فریدون زد او پیش برد.
سعدی .
-
استعانت جستن ؛یاری خواستن . استمداد.
-
استعانت خواستن ؛یاری طلبیدن
: ازو خواه استعانت در همه کار
که چون او کس نباشد مر ترا یار.
ناصرخسرو.
خواهد ز تو استعانت ایرا
بهتر ز تو مستعان ندیده ست .
خاقانی .
گر استعانت و راحت جز از تو خواستمی
دو چنگ را زدمی در کمرگه جوزا.
؟
-
استعانة بخواص الادویة و المفردات (علم الَ ...) ؛ کاجتذاب المغناطیس للحدید ذکره المولی ابوالخیر من فروع علم السحر و قال هذا و ان کان من فروع خواص الادویة لکن لعدم معرفة العوام سببه ربما یعد من السحر و انت تعلم ان عدم علمهم لایصلح سبباً لان یعد من فروعه . (کشف الظنون ).