اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

استغناء

نویسه گردانی: ʼSTḠNAʼ
استغناء. [ اِت ِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || بی نیازی . بی نیاز شدن . (منتهی الارب ) (وطواط). غنی . تغنی . (منتهی الارب ). غنا :
تاج خرسندیم استغنا داد
با چنین مهلکه طغیان چه کنم .

خاقانی .


گریه ٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی .

حافظ.


خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم .

حافظ.


|| عدم تقید. || ناز. || بی نیازی خدای تعالی :
همچو باران زآسمان سلطنت
خط استغنا روان خواهد بدن .

عطار.


در این وادی ببانگ سیل بشنو
که صد من خون مظلومان بیک جو
پر جبریل را اینجا بسوزند
بدان تا کودکان آتش فروزند
سخن گفتن کرا یاراست اینجا
تعالی اﷲ چه استغناست اینجا.

حافظ.


این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهانست و مجال آه نیست .

حافظ.


- استغناء از ؛بی نیاز شدن از.
- استغناء بخرج دادن ؛ بی نیازی نمودن . استکبار.
- استغناء داشتن ؛ بی نیاز بودن .
- استغناء طبع ۞ ؛ مناعت .
- استغنا کردن ؛ بی نیازی نمودن :
مدتی دارم که از اعجاز بخت واژگون
ورنماید لطف و من دانسته استغنا کنم .

شوکت بخاری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
استغناءِ طبع. بزرگ منشی، بزرگواری، بلند نظری، مَناعت. رجوع شود به استغناء و طبع.
استغناء داشتن. بی نیاز بودن. رجوع شود به استغناء.
استغنا. املاءِ ناصحیح استغناء (توجه شود به «ء»).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.