اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه شدن جامه : اَسْحَق َ الثوب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پستان بشکم وادوسیدن از بی شیری . (تاج المصادر بیهقی ). خشک شدن پستان و بر سینه چفسیدن : اَسْحَق َ الضرع ؛ خشک شد پستان شیرده و بر شکم چسبید. (از منتهی الارب ). || سائیده شدن . بسوده شدن . (بحر الجواهر). نرم شدن سول اشتر. (تاج المصادر بیهقی ): اَسْحَق َ خف البعیر؛ سوده شد سپل شتر. (از منتهی الارب ). || دور کردن . (تاج المصادر بیهقی ): اَسْحَق َ فلاناً؛ دور گردانید فلان را. اسحقه السفر؛ دور کرد او را سفر. (منتهی الارب ). || چیزی با هم آوردن .
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباسی هاشمی . یکی از منسوبین خاندان بنی عباس . وی در عهد هارون الرشید بسال 177 هَ . ق . ...
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان الاسرائیلی مکنی به ابویعقوب و مشهور به اسرائیلی . وی طبیب و فاضل و بلیغ و عالم و مشهور به حذاقت و معرفت ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان رازی مکنی به ابویحیی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان هاشمی . یکی از علمای نجوم و احکام . او راست کتابی در تحاویل سنین عالم .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان هاشمی . رجوع به اسحاق بن سلیمان بن علی ... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سمن . در تاریخ سیستان ذکر او آمده است . (تاریخ سیستان چ بهار ص 170).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سورین . وی معاصر برامکه بود. جهشیاری نام او برده است . (کتاب الورزاء و الکتاب چ مصر 1357 هَ . ق . ص 183).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید. ابن قتیبة از او روایت آرد. (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 328 و ج 2 ص 357).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید العَدَوی . جاحظ بنقل از ابوعثمان بنقل از اصمعی قطعه ای که معتمربن سلیمان در حق او گفته ، آورده است . (البیا...
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سیار مکنی به ابوالنضر. محدث است .