اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن زیدبن سلمةبن الربیعبن جابر التیمی مکنی و ملقب بابی عثمان المعدل . متوفی بسال 340 هَ . ق . وی ثقه و مأمون است . ابونعیم گوید ابواسحاق بن حمزه از او برای ما روایت کرد و او از ابی النعمان و عمران بن عبدالرحیم و اسماعیل بن بحر سمعان وحضرمی و غیره از عراقیین روایت کند و ابونعیم بواسطه ٔ ابوالحسن علی بن احمد الفقیه از او و او بوسایطی از ابن عمر آرد که برای نبی اکرم (ص ) قطعه ای طلا از معادن ما آوردند. رسول (ص ) فرمود: انه معادن و یکون فیها شرار خلق اﷲ. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 صص 220-221).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) جُبنی بن ابراهیم . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) جمیلی نیشابوری بن عمر. شاعری است طرفه گوی .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) چلبی بن ابراهیم اسکوبی . یکی از شعرا و علمای دوره ٔ سلطان سلیم و سلطان سلیمان . وی از مردم اسکوب است و پدر او از صاحبان ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حُذاقی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حکیم . او راست : شرحی بر الفقه الاکبر ابوحنیفه .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حمّامی . یکی از مشاهیر اکله . رجوع بکتاب التاج چ احمد زکی پاشا ص 11 حاشیه ٔ 1 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خُشک یاخُشکی . رجوع به اسحاق بن عبداﷲبن محمد السلمی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خضرمی . یکی از افراد جیش عمر سعد در یوم الطف . او پیراهن امام شهید را از تن مبارک او بیرون کشید و گویند بعلت برص مبتلا ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خَلبی بن اَخیل . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خوافی . رجوع به اسحاق بن احمد خوافی شود.