اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسحاق

نویسه گردانی: ʼSḤAQ
اسحاق .[ اِ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن ابراهیم بن مخلدبن ابراهیم المروروذی . رجوع به اسحاق بن ابراهیم بن مخلد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن ابی فروة مکنی به ابوسلیمان . محدّث است . رجوع شود به المصاحف ص 187.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حرث بن نوفل بن عبدالمطلب مدنی . شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب سجاد (ع ) شمرده است و گویا امامی باش...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعدبن مالک اشعری قمی . در رجال شیخ طوسی در یک مورد وی بنام اسحاق قمی از اصحاب باقر (ع ) خوانده شده ، ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی بن حسین مدنی . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) آورده است و در کتاب کافی در باب ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد السلمی النیسابوری ملقب به خُشْک . محدث است و او را خشکی نیز گفته اند. وی از حفص بن عبداﷲ السلمی سما...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ انصاری مکنی به ابویحیی . یکی از مشاهیر تابعین و از اهالی مدینه . محدثین معروف مانند مالک و عیینه و اوزاعی ش...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الزعفرانی الاصبهانی . محمدبن ابراهیم الکنانی از او روایت دارد. ابونعیم اصفهانی گوید: بعض شیوخ ما او را یاد ک...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الشیبانی . رجوع به اسحاق بن عبداﷲ الزعفرانی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ نیشابوری ، ملقب به خُشْک . رجوع به اسحاق بن عبداﷲبن محمد السلمی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن صالح هاشمی . او از دست خلیفه هرون الرشید ولایت مصر یافت و خلیفه دختر خود عالیه را بزنی باو داد. (حبیب...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.