اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن احمد سامانی . برادر اسماعیل بن احمد سامانی مؤسس دولت سامانی . وی در زمان برادر خویش به سمرقند بود و در عهد حکومت ابونصر احمد برادرزاده ٔ اسحاق بسبب اطمینان از قیام او، وی را ببخارا جلب و در سنه ٔ 295 هَ . ق . زندانی کردند و پس از سه سال آزاد شده بسمرقند بازگشت (298 هَ . ق .). همه ٔ اهالی ماورأالنهر به استثنای بخارا طرفدار او و فرزندان وی بودند و از این رو ابونصر احمد بقتل رسید و پسرش نصر جلوس کرد. اسحاق بن احمد در سنه ٔ 301 هَ . ق . قیام کرد و در محاربات طالع بدو روی خوشی نشان نداد و او پنهان شد و بعدها تسلیم گردید و پس از مدتی در بخارا درگذشت . (قاموس الاعلام ترکی ) (حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 127). و رجوع بفهرست احوال رودکی تألیف نفیسی شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) جُبنی بن ابراهیم . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) جمیلی نیشابوری بن عمر. شاعری است طرفه گوی .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) چلبی بن ابراهیم اسکوبی . یکی از شعرا و علمای دوره ٔ سلطان سلیم و سلطان سلیمان . وی از مردم اسکوب است و پدر او از صاحبان ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حُذاقی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حکیم . او راست : شرحی بر الفقه الاکبر ابوحنیفه .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حمّامی . یکی از مشاهیر اکله . رجوع بکتاب التاج چ احمد زکی پاشا ص 11 حاشیه ٔ 1 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خُشک یاخُشکی . رجوع به اسحاق بن عبداﷲبن محمد السلمی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خضرمی . یکی از افراد جیش عمر سعد در یوم الطف . او پیراهن امام شهید را از تن مبارک او بیرون کشید و گویند بعلت برص مبتلا ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خَلبی بن اَخیل . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خوافی . رجوع به اسحاق بن احمد خوافی شود.