اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن البتکین غزنوی . چون البتکین درگذشت ، پسر او اسحاق بر مسند ایالت متمکن گردید (سال 352 هَ. ق .) و سرانجام امور ملک بسبکتکین که بوفور سخاوت و شجاعت از سایر ارکان دولت البتکین امتیاز تمام داشت مفوض گشت . ایام حیات اسحاق باندک زمانی بسر آمده ، درگذشت و اعیان غزنین آثار رشد و نجابت و انوار یمن و سعادت در ناصیه ٔ امیر سبکتکین مشاهده کرده در سنه ٔخمس و ستین و ثلثمائة (365 هَ . ق .) او را بر خود حاکم گردانیدند. (حبیب السیر ج 2 جزو 4 صص 134-135).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عَمّاربن حیان کوفی صیرفی . مکنی به ابویعقوب ، مولی بنی تغلب . شیخ طوسی او را در رجال خود یکبار در عداد اصحاب صادق...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عماربن موسی ساباطی . شیخ طوسی در کتاب الفهرس خود او را ذکر کرده گوید: فطحی مذهب بود و اصلی دارد و ثقة میباشد و اصل...
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن عمار. ابن عبدربه از او نقل کند. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 11 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ۞ ابن عمران . طبیب معروف به سم ّ ساعة. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از م...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمر نیشابوری جمیلی . شاعری طرفه گوی است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمرو. رئیس صنف اسحاقیه از فرقه ٔ کیسانیه . (مفاتیح العلوم ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی . ذکر او در عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 302 و ج 5 ص 61 آمده است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی البصری مکنی به ابوهاشم . محدث است و هنادبن السرّی از او روایت کند.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی العباس . جاحظ ذکر او آورده . رجوع به کتاب البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 243 و 266 و ج 3 ص 80 و217 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن غالب اسدی کوفی . شیخ طوسی در رجال خود وی را از اصحاب صادق (ع ) شمرده . نجاشی او را والبی اسدی و صلیب العربیه ۞ ...