اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن حسین . او راست : ترجمه ٔ کتاب النبات ارسطو. (کشف الظنون چ 1 ج 2 ص 304). و این نام درمتن تاریخ الحکماء قفطی چ لیبسیک ص 174 س 14 و 15 بهمین صورت آمده ولی در عیون الانباء ابن ابی اصیبعة چ مصر ج 1 ص 185 مکرر اسحاق بن الخصی معروف به ابن الخصی یاد شده و لیپر مصحح تاریخ الحکماء قفطی نیز در حاشیه از عیون الانباء نام پدر او را الخصی آورده است .
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۰ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن علی بن عبداﷲبن عباسی هاشمی . یکی از منسوبین خاندان بنی عباس . وی در عهد هارون الرشید بسال 177 هَ . ق . ...
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان الاسرائیلی مکنی به ابویعقوب و مشهور به اسرائیلی . وی طبیب و فاضل و بلیغ و عالم و مشهور به حذاقت و معرفت ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان رازی مکنی به ابویحیی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان هاشمی . یکی از علمای نجوم و احکام . او راست کتابی در تحاویل سنین عالم .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان هاشمی . رجوع به اسحاق بن سلیمان بن علی ... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سمن . در تاریخ سیستان ذکر او آمده است . (تاریخ سیستان چ بهار ص 170).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سورین . وی معاصر برامکه بود. جهشیاری نام او برده است . (کتاب الورزاء و الکتاب چ مصر 1357 هَ . ق . ص 183).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید. ابن قتیبة از او روایت آرد. (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 328 و ج 2 ص 357).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن سُوید العَدَوی . جاحظ بنقل از ابوعثمان بنقل از اصمعی قطعه ای که معتمربن سلیمان در حق او گفته ، آورده است . (البیا...
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سیار مکنی به ابوالنضر. محدث است .