گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسحاق نویسه گردانی: ʼSḤAQ اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن خلف البهرانی ۞ . او راست در صفت شمشیر:ألقی بجانب خصره امضی من الاجل المتاح و کأنما ذرّ الهبا-ءَ علیه انفاس الرّیاح .(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 138). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن وهب . محدث است . رجوع بکتاب المصاحف چ مصر 1355 هَ . ق . ص 33 و 138 و 154 و 174 و 175 شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن وهب . از مردم طُهُرْمُس قریه ای به مصر از اعمال جیزه . محدث است و دارقطنی گوید کذّاب است . (تاج العروس : طهرمس ). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن وهب علاف واسطی . مقدسی گوید: از عمروبن یونس یمامی روایت دارد، و بخاری از وی روایت کند - انتهی . و بنابراین شاید ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن هادی خلیفه ٔ عباسی . رجوع بعیون الانباء ج 1 ص 154 شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن هلال . صدوق بن بابویه در آخر باب معرفة الکبائر از کتاب من لایحضره الفقیه روایتی از ابن ابی عمیر از اسحاق بن هلال ا... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن هیثم کوفی . شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب صادق (ع ) شمرده است و ظاهراً امامی باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 12... اسحاق اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن یحیی . ابن قتیبه و ابن عبدربه ذکر او آورده اند . رجوع بعیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 305 و عقدالفرید چ محمد سعید العریا... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی . یکی از امرای بنی عباس . اجداد وی از مردم اطراف سمرقند و بجسارت و دلاوری گوی سبقت از همگنان ربوده بودند و ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن شریح ۞ کاتب نصرانی مکنی به ابی الحسین . ابن ندیم نام او آرد و گوید: وی را در کار دواوین و خراج و مناظر... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن طلحة. وی از نسّابه است و او به سعیدبن المسیب علم نسب آموخت . (البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ صفحه ۲۸ از ۴۵ ۲۹ ۳۰ ۳۱ ۳۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود