اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن رباط بجلی . نجاشی در ترجمه ٔ حسن بن رباط گوید: حسن از ابوعبداﷲ روایت کند و برادرانش یونس و اسحاق و عبداﷲ میباشند. کشی گوید: فرزندان رباط چهارند: حسن و حسین و علی و یونس و هر چهار از اصحاب صادق (ع ) باشند، و فرزندان ایشان همه از حَمَله ٔ حدیث هستند. طباطبائی در رجال خود ایشان را حسن و اسحاق و عبداﷲ و یونس نام برده است و از اولاد ایشان در کتب رجال حدیث ، عده ای معروف و صاحب تألیفات باشند از جمله : محمدبن عبداﷲبن رباط و علی بن حسن بن رباط و جعفربن محمدبن اسحاق بن رباط و محمدبن محمدبن اسحاق بن رباط معروفند. (تنقیح المقال ج 1 ص 114).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن کنداج یا ابن کنداجق . یکی از امراء ترک دوره ٔ خلفای عباسی که بجسارت و بطش و صولت اشتهار تمام یافته و خدمات بزرگ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن مبارک . صفوان از وی روایت کرده و او از ابراهیم روایت کند. این روایت در فروع باب فطرة از کتاب تهذیب و استبصار شی...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. وی از مردم کاذه موضعی ببغداد و شیخ ابن زرقویه است . (منتهی الارب ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. شیخ طوسی وی را از اصحاب کاظم موسی بن جعفر (ع ) شمرده . علامه و ابن داوود او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقا...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از سرداران حجاج . (حبیب السیر ج 2 جزو 2 ص 56).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن أبان مَرّاربن عبداﷲبن حرث یا یعقوب نخعی ملقب به احمر برادر أشتر. برخی مرار را مرازم نوشته اند. ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم .رجوع به عکی و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 97 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن حکیم بن اسید مکنی به ابی الحسین . وی شیخی است ثبت و صدوق عارف بحدیث و ادیب و او جز از کتاب ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق قطیعی . از مردم قطیعه ٔ اسحاق الازرق و محدث است .
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل مکنی بابوالقاسم . حکیم سمرقندی . از اجلاء عرفا و معتبرین ایشان است . در اوایل مائه ٔ چهارم هجریه در ...