اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )ابن شلیطا. طبیبی از مردم بغداد. او را در طب دستی قوی بوده است و صیت او سبب شد که المطیع ﷲ او را بخدمت خود خواند و او در معالجات خلیفه با ثابت بن سنان بن ثابت بن قرة الحرانی الصابی انبازی داشت و بزمان خلافت مطیع درگذشت و ابوالحسین عمربن عبداﷲ الدحلی نزد خلیفه قائم مقام او گردید. (عیون الانباء ج 1 ص 237).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن منصور. جهشیاری ذکر او آورده است . (کتاب الوزراء و الکتاب چ مصر 1357 هَ . ق . ص 189).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن منصور.ذکر او در عیون الاخبار چ مصر ج 2 ص 317 آمده است .
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) ابن منصور عَرزَمی کوفی ، منسوب به «حبانة عرزم » در کوفه . شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن منصور الکوسج . ذکر او در مناقب الامام احمدبن حنبل چ مصر ص 51 و المصاحف چ مصر ص 332 آمده است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی بن عیسی عباسی . در کافی در باب وجوب اطاعت از أئمه (ع ) او را از اصحاب رضا (ع ) شمرده گوید: محمدبن مسلم از ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم (ع ). مشهد وی بر ظاهر ساوه است . (نزهة القلوب ج 3 ص 63).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفر. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب رضا (ع ) شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 122).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی بن العازار الاسرائیلی . پدر وی در صناعت طب مقدم و حاذق بود و پدر و پسر در خدمت المعز لدین اﷲ بودند. (عیون الان...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی بن عبداﷲبن یزید الانصاری مکنی به ابوموسی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی العباسی . وی از قبل مأمون عباسی بقتال محمدبن جعفر الصادق (ع ) اقبال کرد و او را بگرفت و نزد مأمون برد و ما...