اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )ابن شلیطا. طبیبی از مردم بغداد. او را در طب دستی قوی بوده است و صیت او سبب شد که المطیع ﷲ او را بخدمت خود خواند و او در معالجات خلیفه با ثابت بن سنان بن ثابت بن قرة الحرانی الصابی انبازی داشت و بزمان خلافت مطیع درگذشت و ابوالحسین عمربن عبداﷲ الدحلی نزد خلیفه قائم مقام او گردید. (عیون الانباء ج 1 ص 237).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن یونس البغدادی الوَرّاق المعروف بالمنجنیقی . مکنی به ابویعقوب . رجوع به منجنیقی و الاعلام زرکلی ج 1 ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم أزدی کوفی عطّار. شیخ طوسی (متوفی 460 هَ . ق .) در کتاب رجال خود وی را از اصحاب امام صادق (ع ) شمرده ، ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم اسکوبی . او راست : سلیم نامه (ترکی ). (کشف الظنون ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بربری تمیمی محرر. مکنی به ابی الحسین . بگفته ٔ عبدالرحمن بن عیسی وزیر، پدر او ابراهیم معروف به ندیم است ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ثفقی مکنی به ابویعقوب . محدث است و از ابن المنکدر و از او عبیداﷲبن موسی روایت کند. او راست : کتاب الحلال ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم جَبﱡلی از مردم جبل دهی بکنار دجله . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم جبنی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم جعفی . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع ) شمرده است و قاسم بن محمد جوهری از وی روایت کند. (تنقیح ال...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم الجمال . ابن الجوزی در عنوان «ذکر المصطفین من عباد جبل اللکام » آرد:از معروفین اسحاق بن ابراهیم الجمال است...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم حُضَینی . صاحب تنقیح المقال گوید:حضینی بر وزن زبیری باشد منسوب بابی ساسان تابعی از بنی رقاش ، و آن بطنی ...