اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسحاق

نویسه گردانی: ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عَمّاربن حیان کوفی صیرفی . مکنی به ابویعقوب ، مولی بنی تغلب . شیخ طوسی او را در رجال خود یکبار در عداد اصحاب صادق (ع ) و دیگر بار از اصحاب کاظم (ع ) شمرده ۞ و در دفعه ٔ اخیر بوثاقت او نیز تصریح کرده است . ولی از آن روی که شیخ در الفهرس خود، اسحاق بن عماربن موسی ساباطی را فطحی خوانده است ، سید ابن طاوس در «تحریر طاوسی » دچار اشتباه گردیده و این دو تن را یکی شمرده است و متأخران نیز از ابن طاوس اخذ کرده اند و اسحاق بن عماربن حیان را نیز دارای مذهب فطحیه دانسته اند، در صورتی که میان این دو تن تفاوت بسیار است . از سخنان کشی برمی آید که اسحاق صیرفی مردی ثروتمند بوده است در صورتی که اسحاق ساباطی ثروتمند نبوده است .و نیز صیرفی مکنی بابویعقوب است و ساباطی کنیه ندارد و صیرفی کوفی است و دیگری از ساباط میباشد، و اولی دارای حرفه ٔ صرافی است و دومین بحرفه شهرت ندارد. وصیرفی چهار برادر داشته بنام یونس ، یوسف ، قیس ، اسماعیل ، و برای دیگری برادر ذکر نشده است . جد نخستین حیان است ، و جد دومین موسی است . و نیز هیچ یک از برادران صیرفی بساباطی منتسب نشده اند. شیخ طوسی در رجال گوید: او را کتابی هست که اصحاب ما از وی روایت کنند.نجاشی اضافه کرده است که برادرزادگان وی : علی بن اسماعیل و بشربن اسماعیل از وجوه محدثان اند، و کتاب اسحاق را بنام «کتاب النوادر» نام برده است . رجوع به تنقیح المقال ج 1 صص 115 - 117 شود. مامقانی درباره ٔ امتیاز میان دو شخص مذکور اقوال بسیار آورده است که قابل ذکر نیست ، و برای تفصیل بدان کتاب مراجعه شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارملة. کشیش سریانی کاتولیکی . مولد ماردین سال 1879 م . دردیر الشرفة تعلیم یافت و در سنه ٔ 1903 م . مرتبه ٔ کاهنی یافت و ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارمنی . وی نایب قرابوغا شحنه ٔ مغولی بغداد در اوایل سلطنت اباقاخان (663- 680 هَ . ق .) بود. رجوع بتاریخ مغول ص 201 شود...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الازرق . مکنی به ابی محمدبن یوسف . متوفی به شهر واسط در 195 هَ . ق . از اوست : کتاب المناسک . کتاب الصلوة. کتاب القراآت ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )اسرائیلی . رجوع به اسحاق بن سلیمان الاسرائیلی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الاعرج .مولی عبدالعزیزبن مروان . رجوع بالموشح ص 225 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) اعمی مکنی به ابوالغصن . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) انباری . یکی از بزرگان شیعه . علی بن مهزیار گویدکه از اصحاب جواد است و امام او را دعا کرده است .
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) برصوما الزامر. یکی از زمّار عهد هارون الرشید. در کتاب التاج آمده : «فسأل الرشید یوماً برصوما الزامر، فقال له : یا اسحاق ! ما...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بصری . رجوع به اسحاق بن محمد البصری شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بطیخی . وی خربزه فروش بود. حسن بن علی بن فضال فطحی بواسطه ٔ اسحاق روایتی از امام صادق (ع ) دارد که در تهذیب شیخ طوسی...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.