اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) ابن محمدبن اسماعیل مکنی بابوالقاسم . حکیم سمرقندی . از اجلاء عرفا و معتبرین ایشان است . در اوایل مائه ٔ چهارم هجریه در میان این قوم معروف و مشهور گردید. نامش اسحاق پدرش محمدبن اسماعیل است و در عداد معتبرین مشایخ معدود و خود با ابوبکر وراق صحبت داشته و نسبتش بدوست و او را در معالجات و عیب نفس و اوقات سخنان نیکوست و همچنانکه در حق وی گفته اند لم یکن نظره فی العرش الی الثری الا الی اﷲ سبحانه و تعالی وکان معاملته مع الخلق طلباً لحظوظهم دون حظه ؛ یعنی آنچه مشایخ در حق وی گفته اند که از عرش تا بفرش نظر وی نیفتادی مگر بحق سبحانه تواند که این کلام مبنی برمسئله ٔ توحید بود و معامله از اختلاط وی با خلق از جهت حظوظ ایشان بود نه حظ نفس خود. وقتی از وی پرسیدند که یا شیخ در ایام سیر و سلوک خود که را دیدی و چه کس را پسندیدی ؟ گفت شیخ ابوبکر وراق چه اگر پس از مصطفی صلی اﷲ علیه و آله پیغمبر روا بودی در ایام ما آن کس شیخ اجل عالم ابوبکر وراق بودی از علم وی و حکمت وی و شفقت وی بر خلق و عدل و انصاف . نقل است که روزی آن عارف اجل در سرای خود نشسته بود ابوطاهر کرد که از بزرگان وقت بود بدر سرای آمد بدرون رفت حوض آب دید و سروها بر گرد آن . چون حال را خلاف درویشی دید بازگردید و در آن نزدیکی بر در دکانی بنشست . شیخ ابوالقاسم غلام خود را بگفت برخیز و تبری بیار و آن سروها بیفکن . آنگاه گفت بنزد ابوطاهر شو و گوی آنچه خلاف میل و طبع آن عارف بود از میان برداشته شد کرم آنکه دیگر باره به منزل ما درآئید. ابوطاهر اجابت کرده بمنزل وی رفت . چون درآمد و بنشست وی گفت یا باطاهر آن چیز که ترا از حق سبحانه حجاب شد از میانش برداشتیم لیکن با حق صحبت چنان کن که درختی ترا از وی حجاب نشود. از این حکایت ارشاد میشود مرید بر چند چیز: اول نظافتهای ظاهریست و بعضی لوازم زندگانی که بودن آن نقص از برای عارف نیست بلکه طبعش باید عارف باشد و دیگر آنکه عارف چون بعضی تجملات در کس دید نباید فی الحال ازو برگردد و دوری کند و دیگر دل نبستگی آنهاست به بعضی چیزها همچنانکه درختها را بگفت تا بینداختند و هم در اخبار وی آورده اند که روزی آن عارف کامل نشسته بود و در میان خلق حکم همی کرد. یکی از اهل باطن بزیارتش آمد او را زیاده مشغول دید که نمیشد با او صحبتی بدارد و گفتگوئی کند پس وقت نماز دررسید آن شخص برخاست و سجاده بر روی حوض آب افکند و نماز کرد. چون فارغ شد شیخ ابوالقاسم گفت ای برادر این کار که تو کردی کودکان کنند مرد کامل آنست که در میان چندین شغل دل با خدای عز و جل تواند نگاه داشت . تا اینجا بود آنچه از نفحات الانس نقل شد و آنچه در بعضی از کتب دیگر نوشته شده اینست که وی دارای علوم ظاهر و باطن بود و عموم مردم بوی رجوع کرده و در میان آنها حکم میکرد و در مدرس تدریسش جماعتی می نشستند و از بیاناتش استفادت میکردند. همچنانکه از ترجمه اش مستفاد ميگردد آن فاضل کامل در سمرقند می بود تا در روز عاشورای محرم 342 هَ . ق . ازین سرای فانی رخت به دار جاودانی کشید و در مقبره ٔ جا کردیزه مدفون گردید. سمرقند بفتح سین مهمله و میم و فتح قاف از بناهای ذی القرنین است به ماوراءالنهر و فتح آن بدست سعیدبن عثمان شده و دراین کتاب در چند موضع ضبط شده . جاکردیزه بفتح کاف وسکون راء و کسر دال مهمله و یاء ساکنه و زاء، محله ٔبزرگیست بسمرقند و قبرستان سمرقند در آنجای بوده و جماعتی از اهالی علم و فضل بدانجا منسوبند. (نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 226 ببعد). و رجوع بنفحات الانس شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) نهرجوری مکنی به ابویعقوب . رجوع به ابویعقوب اسحاق نهرجوری شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) والدالوزیر. نام پدر یکی از وزرای اندلس است که وی را ابن اسحاق می نامیدند. او در طب حذاقت و مهارت داشت و در زمان ام...
اسحاق بک . [ اِ ب َ ] (اِخ ) نام رئیس ترکمانان که در اواخر دولت سلجوقیه در خطه ٔ آیدین اقامت داشتند. کاتالونیها که در سال 707 هَ .ق . بنام ...
اسحاق بک .[ اِ ب َ ] (اِخ ) یکی از بیک های قرمان . وی در 895 هَ.ق . جانشین پدر متوفای خود ابراهیم بک شد ولی برادران او بسلطان محمدخان ثانی ...
اسحاق بک . [ اِ ب َ ] (اِخ ) یکی از غازیان دور سلطان مرادخان ثانی . وی مدت مدیدی بجنگ با صربها مأمور بود و اکثر خاک صربستان را تسخیر کرد و ...
اسحاق بیک . [ اِ ب َ ] (اِخ ) یکی از امرای هرات . در بهار سال 927 هَ .ق . که عبیداﷲخان اوزبک به هرات حمله کرد اسحاق بیک و برادر او مقصودبیک...
اسحاق خان . [ اِ] (اِخ ) وی از اواسطالناس ایل قرائی و پدر او که درملازمت یک تن از رؤسای طایفه ٔ قراتاتار [ قراتاتار طایفه ای بودند که از ت...
اسحاق وند. [ اِ وَ ] (اِخ ) کوهی و ناحیتی به هرسین . در ده نو اسحاق وند نزدیک کرمانشاه در دخمه ٔ کوچکی حجاری برجسته ای است که صورت شخصی ر...
دیر اسحاق . [ دَ رِ اِ ] (اِخ ) دیری است واقع میان حمص و سلمیه . (از معجم البلدان ).
گم اسحاق . [ گ ُ اِ حا] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 36هزارگزی جنوب میان آباد واقع شده است . هوای آ...