اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن میر احمد، ملقب به خواجه شهاب الدین . رجوع به اسحاق بن احمد خوافی شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الطبیب . وی پدر وزیر ابن اسحاق مسیحی است و در قرطبه مقیم بود و او بدست خویش داروهای مجرب میساخت و از او منافع عظیمه ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن طلحة. وی از جانب معاویه مأمور خراج خراسان شد و او پسرخاله ٔ معاویه و مادرش ام ابان دختر عتبةبن ربیعه بوده است و ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن طلحةبن عبیداﷲ قرشی تیمی . ابن اثیر گوید: اسحاق و موسی دو فرزند طلحةبن عبیداﷲ قرشی صحابی از کسانی بودند که بضدّ حجر...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن طلیق الکاتب .مردی از بنی نهشل . وی نخستین کسی است که کتابت دیوان خراسان را از فارسی بعربی گردانید و بنصربن سیار...
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن طولون . رجوع باسحاق بن حسن حارثی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن العباس . معاصر مأمون خلیفه ٔ عباسی . (عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 24).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عباس بن اسحاق المعروف بالمهلوس قتیل ارمن . وی از طالبیین است و در ایام مقتدر خلیفه بقتل رسیده است . (نامه ٔ دان...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن العباس الهاشمی . معاصر اصمعی بود. (الموشح مرزبانی ص 213).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز ابوالسفاتج (ج ِ سفته ). بزّاز کوفی .شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب صادق (ع ) شمرده و ابن غضائری در ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. ابن قتیبه ٔ دینوری از او نقل کند. (عیون الاخبار چ مصر ج 3 ص 224).