گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسحاق نویسه گردانی: ʼSḤAQ اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یحیی النقّاش الاندلسی . شهیر بابن الزرقالة المغربی القرطبی ۞ . وی مخترح آلت بدیعه ٔ نجومی موسوم به زرقاله است ۞ که رسائل عدیده در باب آن تألیف شده است . (کشف الظنون ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه واژه معنی اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عَمّار. معروف به ابن الجصاص و مکنی به ابی یعقوب از موالی یمن . وی در اوائل عهد عباسیان ، صاحب و ملازم عیسی بن م... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عَمّاربن حیان کوفی صیرفی . مکنی به ابویعقوب ، مولی بنی تغلب . شیخ طوسی او را در رجال خود یکبار در عداد اصحاب صادق... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عماربن موسی ساباطی . شیخ طوسی در کتاب الفهرس خود او را ذکر کرده گوید: فطحی مذهب بود و اصلی دارد و ثقة میباشد و اصل... اسحاق اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن عمار. ابن عبدربه از او نقل کند. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 7 ص 11 شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ۞ ابن عمران . طبیب معروف به سم ّ ساعة. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از م... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمر نیشابوری جمیلی . شاعری طرفه گوی است . اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمرو. رئیس صنف اسحاقیه از فرقه ٔ کیسانیه . (مفاتیح العلوم ). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی . ذکر او در عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 302 و ج 5 ص 61 آمده است . اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی البصری مکنی به ابوهاشم . محدث است و هنادبن السرّی از او روایت کند. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی العباس . جاحظ ذکر او آورده . رجوع به کتاب البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 243 و 266 و ج 3 ص 80 و217 شود. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ صفحه ۲۱ از ۴۵ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود