گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسحاق نویسه گردانی: ʼSḤAQ اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یزید. نام یکی از نقله و مترجمین کتب از فارسی بعربی ، و از جمله ٔ ترجمه های او از فارسی بعربی ، کتاب سیرة الفرس معروف به اختیارنامه ۞ است . (ابن الندیم ). و رجوع به لکلرک ج 1 ص 280 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن قسطار. خادم موفق مجاهد عامری و پسرش اقبال الدوله علی . اسحاق از ملت یهود است . او بر طب و منطق و آراء فلاسفه آگاه... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن کنداج یا ابن کنداجق . یکی از امراء ترک دوره ٔ خلفای عباسی که بجسارت و بطش و صولت اشتهار تمام یافته و خدمات بزرگ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن مبارک . صفوان از وی روایت کرده و او از ابراهیم روایت کند. این روایت در فروع باب فطرة از کتاب تهذیب و استبصار شی... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. وی از مردم کاذه موضعی ببغداد و شیخ ابن زرقویه است . (منتهی الارب ). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. شیخ طوسی وی را از اصحاب کاظم موسی بن جعفر (ع ) شمرده . علامه و ابن داوود او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقا... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از سرداران حجاج . (حبیب السیر ج 2 جزو 2 ص 56). اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن أبان مَرّاربن عبداﷲبن حرث یا یعقوب نخعی ملقب به احمر برادر أشتر. برخی مرار را مرازم نوشته اند. ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم .رجوع به عکی و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 97 شود. اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن حکیم بن اسید مکنی به ابی الحسین . وی شیخی است ثبت و صدوق عارف بحدیث و ادیب و او جز از کتاب ... اسحاق اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق قطیعی . از مردم قطیعه ٔ اسحاق الازرق و محدث است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ صفحه ۲۳ از ۴۵ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود