اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن یعقوب . شیخ طوسی در کتاب الغیبة از کلینی (صاحب کافی ) از اسحاق بن یعقوب روایت کرده که گفت : از محمدبن عثمان عمری (یکی از نواب اربعه ٔ شیعه در غیبت صغری ) درخواستم تا نامه ای را که در آن سوءالهای من بود به امام زمان صاحب الدار [ کذا، شاید: صاحب البئر؟ ] برساند. جوابی بخط خود امام بیرون آمد بدین عبارت : أما ما سألت عنه ارشدک اﷲ و ثبتک من أمر المنکرین لی من أهل بیتنا وبنی عمنا فاعلم انه لیس بین اﷲ عزّ و جل و بین أحد قرابة، و من انکر فلیس منی ، و سبیله سبیل ابن نوح ، واما سبیل عمی جعفر و ولده ، فسبیل اخوة یوسف ، و اما وجه الانتفاع فی غیبتی فکالانتفاع بالشمس اذا غیبها من الأبصار السحاب و انی لامان لاهل الارض کما ان النجوم أمان لأهل السماء، فاغلقوا باب السؤال عما لایعنیکم ، و لاتتکلفوا علم ما قد کفیتم ، و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فان ذلک فرجکم ، و السلام علیک یا اسحاق بن یعقوب و علی من اتبع الهدی . (نقل از کتاب الغیبة شیخ طوسی متوفی 460 هَ . ق .) (تنقیح المقال ج 1 ص 122).
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) جُبنی بن ابراهیم . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) جمیلی نیشابوری بن عمر. شاعری است طرفه گوی .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) چلبی بن ابراهیم اسکوبی . یکی از شعرا و علمای دوره ٔ سلطان سلیم و سلطان سلیمان . وی از مردم اسکوب است و پدر او از صاحبان ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حُذاقی . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حکیم . او راست : شرحی بر الفقه الاکبر ابوحنیفه .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) حمّامی . یکی از مشاهیر اکله . رجوع بکتاب التاج چ احمد زکی پاشا ص 11 حاشیه ٔ 1 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خُشک یاخُشکی . رجوع به اسحاق بن عبداﷲبن محمد السلمی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خضرمی . یکی از افراد جیش عمر سعد در یوم الطف . او پیراهن امام شهید را از تن مبارک او بیرون کشید و گویند بعلت برص مبتلا ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خَلبی بن اَخیل . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) خوافی . رجوع به اسحاق بن احمد خوافی شود.