اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسحاق

نویسه گردانی: ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) برصوما الزامر. یکی از زمّار عهد هارون الرشید. در کتاب التاج آمده : «فسأل الرشید یوماً برصوما الزامر، فقال له : یا اسحاق ! ما تقول فی ابن جامع؟ فحرک رأسه و قال : خمر قطربل ، یعقل الرجل و یذهب العقل . قال : فما تقول فی ابراهیم الموصلی ؟ قال : بستان فیه خوخ و کمثری و تفّاح و شوک و خرنوب . قال : فما تقول فی سلیم بن سلام ؟ فقال : ما احسن خضابه ! قال : فما تقول فی عمرو الغزال ؟ قال : ما احسن بنانه !» (کتاب التاج چ احمد زکی پاشا ص 39). و رجوع به ص 41 همان کتاب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن قسطار. خادم موفق مجاهد عامری و پسرش اقبال الدوله علی . اسحاق از ملت یهود است . او بر طب و منطق و آراء فلاسفه آگاه...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن کنداج یا ابن کنداجق . یکی از امراء ترک دوره ٔ خلفای عباسی که بجسارت و بطش و صولت اشتهار تمام یافته و خدمات بزرگ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن مبارک . صفوان از وی روایت کرده و او از ابراهیم روایت کند. این روایت در فروع باب فطرة از کتاب تهذیب و استبصار شی...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. وی از مردم کاذه موضعی ببغداد و شیخ ابن زرقویه است . (منتهی الارب ).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. شیخ طوسی وی را از اصحاب کاظم موسی بن جعفر (ع ) شمرده . علامه و ابن داوود او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقا...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از سرداران حجاج . (حبیب السیر ج 2 جزو 2 ص 56).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن أبان مَرّاربن عبداﷲبن حرث یا یعقوب نخعی ملقب به احمر برادر أشتر. برخی مرار را مرازم نوشته اند. ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم .رجوع به عکی و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 97 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم بن حکیم بن اسید مکنی به ابی الحسین . وی شیخی است ثبت و صدوق عارف بحدیث و ادیب و او جز از کتاب ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمدبن اسحاق قطیعی . از مردم قطیعه ٔ اسحاق الازرق و محدث است .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.