اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سامانی . حاکم سمرقند. چون امیر اسحاق از شهادت امیر احمد و جلوس امیر نصر خبر یافت با سپاه بسیار عنان اقتدار بصوب بلده ٔ بخارا بتافت و حمویه در قصد مقاتله و مقابله ٔ او درآمده دو نوبت بین الجانبین محاربه دست داده و هر بار حمویه بظفر و نصرت مخصوص شده در کرت آخر اسحاق در دارالسلطنه ٔ سمرقند متحصن شده در گوشه ای مختفی گشت و حمویه در آن بلده درآمد و به جست وجوی اسحاق آمده شرایط مبالغه بجای آورده و اسحاق توهم نکرده ببیان عجز نزد حمویه رفت و به زبان نیاز امان خواست و حمویه او را بجان امان داده مقید به بخارا فرستاد و امیر نصر اسحاق را محبوس ساخته زمان حیات وی در آن محبس بنهایت انجامید. (حبیب السیر جزو4 از ج 2 ص 129). و رجوع به اسحاق بن احمد... شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سیار مکنی به ابوالنضر. محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن شاهین .محدث است . رجوع بالمصاحف چ بریل ص 173 و 188 شود.
اسحاق .[ اِ ] (اِخ ) ابن شُرَّفی . وی شیخ سفیان ثوری است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن شعیب بن میثم اسدی تمار. شیخ طوسی او را از اصحاب صادق (ع ) شمرده است و جزو موالی ایشان خوانده و گوید روایت دارد...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )ابن شلیطا. طبیبی از مردم بغداد. او را در طب دستی قوی بوده است و صیت او سبب شد که المطیع ﷲ او را بخدمت خود خواند و او ...
اسحاق .[ اِ ] (اِخ ) ابن شمر الضبی . شاعر است و از اوست :امیرالمؤمنین الیک نشکوو ان کنا نقوم بغیر عذرغفرت ذنوبنا و عفوت عناو لیست منک ان تع...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن شهرام . ابن الندیم و ابن ابی اصیبعه ذکر او آورده اند. (عیون الانباء ج 1 ص 187).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن الصباح . نام پدر یعقوب بن اسحاق الکندی است . (عیون الانباء ج 1 ص 206).
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن الصباح الاشعثی . از اولاد اشعث بن قیس الکندی . وی در عهد مهدی عباسی بحجاز رفت و مردی کریم و جواد بود. رجوع بالبیا...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن الصباح السبیعی . شاعری مقل ّ است . (ابن الندیم ).