اسحاق
نویسه گردانی:
ʼSḤAQ
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) سمرقندی ملقب بجلال الدین . قاضی عسکر سپاه شاهرخ . پدر مولانا جلال الدین عبدالغفار از علمای زمان شاهرخ . رجوع به حبیب السیر جزو 3 از ج 3 ص 212 و از سعدی تاجامی (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 3 ص 479) شود.
واژه های همانند
۴۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۸ ثانیه
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) اردبیلی ملقب به شیخ صفی الدین . رجوع بصفی الدین ... شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارملة. کشیش سریانی کاتولیکی . مولد ماردین سال 1879 م . دردیر الشرفة تعلیم یافت و در سنه ٔ 1903 م . مرتبه ٔ کاهنی یافت و ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ارمنی . وی نایب قرابوغا شحنه ٔ مغولی بغداد در اوایل سلطنت اباقاخان (663- 680 هَ . ق .) بود. رجوع بتاریخ مغول ص 201 شود...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الازرق . مکنی به ابی محمدبن یوسف . متوفی به شهر واسط در 195 هَ . ق . از اوست : کتاب المناسک . کتاب الصلوة. کتاب القراآت ...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ )اسرائیلی . رجوع به اسحاق بن سلیمان الاسرائیلی شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) الاعرج .مولی عبدالعزیزبن مروان . رجوع بالموشح ص 225 شود.
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) اعمی مکنی به ابوالغصن . محدث است .
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) انباری . یکی از بزرگان شیعه . علی بن مهزیار گویدکه از اصحاب جواد است و امام او را دعا کرده است .
اسحاق . [ اِ ](اِخ ) برصوما الزامر. یکی از زمّار عهد هارون الرشید. در کتاب التاج آمده : «فسأل الرشید یوماً برصوما الزامر، فقال له : یا اسحاق ! ما...
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بصری . رجوع به اسحاق بن محمد البصری شود.