اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسکندر

نویسه گردانی: ʼSKNDR
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) پادشاه اِپیر، خال اسکندر مقدونی . (ایران باستان ج 2 ص 1732).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) رستمداری ، جلال الدولةبن تاج الدوله زیاربن کیخسروبن اسپندار [ ظ: استندار ] شهراکیم بن نام آوربن بی ستون ۞ . خوندم...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (سد...) سدّ یأجوج و مأجوج . مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: جایگاه آن ورای شهرهای خزرانست نزدیک مشرق الصیف ، ...
اسکندر. [اِ ک َ دَ ] (اِخ ) سوّم . رجوع باسکندر مقدونی شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (شاه ...) والی کشمیر در زمان امیرتیمور گورکان . چون تیمور از کنارآب عزیمت جانب سمرقند کرد و بنواحی قریه ٔ مایله ر...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) مقدونی ، مشهور به اسکندر گُجَسْتَک (ملعون ) یا کبیر (مولد 356، جلوس 336 و وفات 323 ق .م .). اسم این پادشاه مقدونی ...
اسکندر. [ اِ ک َدَ ] (اِخ ) لَن سِسْت . رجوع به اسکندربن اروپ شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) گُجَسْتَک یا ملعون . لقبی است که ایرانیان به اسکندر مقدونی داده اند لکن پس از اسلام ، آنگاه که بغلط مفسرین لقب...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) کبیر. رجوع به اسکندر مقدونی شود.
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از ملوک هند که مهراج شادان وزیر او بود، و از این وزیر دیوانی در دست است . رجوع بفهرست کتابخانه ٔ ...
اسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ذوالقرنین . رجوع به ذوالقرنین و اسکندر مقدونی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.