 
        
            اسماعیل 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSMAʽYL 
    
							
    
								
        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  احمدبن  حسین بن  علی بن  موسی بن  عبداﷲ بیهقی . وی  از پدر و برادران  خویش  ابوسعید و ابوعبداﷲ سماع  دارد و این  دو نیز از پدر خود سماع  دارند و مؤلف  تاج العروس  گوید من  این  را در نسخه ٔ سنن الکبیر که  بر پدر آنان  حافظ قرائت  شده  بود، دیده ام . (تاج العروس : ب  هَ  ق ). امام  بیهقی  در تاریخ  خود او را شیخ القضاة ابوعلی  اسماعیل بن  الامام  المحدث  احمدبن  الحسین  البیهقی  یاد کرده  و گوید با عبدالجباربن  الحسن  الجمحی  البیهقی  اختلاف  داشته  است  و من  شیخ القضاة را دیده ام  و از وی  احادیث  سماع  دارم . (تاریخ  بیهق  ص 179).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  باطیش  موصلی  مکنی  به  ابوالمجد و ملقب  بعمادالدین . معاصر ابن  خلکان  است  و او راست : کتاب  التمییز و الفضل .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بَزیع. ابن  داود در رجال  خود او را یاد کرده  و از رجال  کشی  نقل  کند که  وی  او را از اصحاب  رضا (ع ) و جواد (ع ) شمرده...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بَشّار بصری . شیخ  طوسی  در رجال  او را در عداد اصحاب  صادق  (ع ) شمرده  ولی  در نسخه ای  از آن  رجال ، یسار بجای  بشار آ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بکر کوفی . ثقة است . نجاشی  گوید: کتابی دارد که  ما آنرا بوسیله ٔ ابراهیم بن  سلیمان  از وی  روایت  کنیم  در خلاصه ٔ علام...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بُکَیر. رجوع  به  اسماعیل بن  بکر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بلبل  مکنی  به  ابوالصقر. کاتب  موفق  باﷲ و از خلفای  عباسی . بعدها بدستور معتمد خلیفه ، او و فرزندان  وی  را بقتل  رسانی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بوری . یکی  از ملوک  بنی طغتگین  که  در دمشق  حکمرانی  داشتند. وی  در سال  526 هَ . ق . پس  از پدر خویش  تاج الملوک  بوری...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ابن  ثعلب  امیر کبیر شریف  فخرالدین . یکی  از امرای  عهد مل» عادل  سیف الدین  ایوبی  به  مصر. وی  بانی  مدرسه ٔ شریفه  است . (ق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  جابر. نجاشی  او را جُعفی  و شیخ  طوسی  در رجال  خود او را خَثْعَمی  خوانده  و متأخرین  هر کدام  از یکی  ازین  دو مدر» پی...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن الجدر الحریری  مملوک . شاعری  قلیل الشعر است . (ابن الندیم ).