اسماعیل 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSMAʽYL 
    
							
    
								
        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن  بکر کوفی . ثقة است . نجاشی  گوید: کتابی دارد که  ما آنرا بوسیله ٔ ابراهیم بن  سلیمان  از وی  روایت  کنیم  در خلاصه ٔ علامه  و رجال  ابن  داود و حاوی  وجیزه  و بلغه  نیز ذکر او آمده  است . شیخ  طوسی  در فهرست ، وابن  شهرآشوب ، او و اسماعیل بن  دینار را یاد کرده  گویند هر کدام  یک  «کتاب  اصل » دارند، و در برخی  مواضع بُکَیر بجای  بکر آمده  است . (تنقیح المقال  ج  1 ص  130).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۷۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابوالفدا. رجوع  به  ابوالفدا اسماعیل  مؤید شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابوامیةبن  یعلی  الثقفی  البصری . تابعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابوبکر. رجوع  به  اسماعیل  سنکلونی  شافعی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ بخاری . و محمدبن  عبداﷲبن  ابی الثلج  شیخ  اوست .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن  اسماعیل . یکی  از افراد خاندان  آل میکال  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابومنصور. رجوع  به  اسماعیل  الظافر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابومنصور اصفهانی . در محاسن  اصفهان  نام  وی  در عنوان  «از جمله ٔ متقدمان  عصر و متأخران » آمده  است . رجوع  به  ترجمه ٔ محا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اتا. جد مولانا اتائی  است . رجوع  بترجمه ٔ سلطان  محمد فخری  هراتی  از مجالس  النفایس  ص  50 شود. در ترجمه ٔ حکیم  شاه  محمد ق...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اتالی . رجوع  به  اسماعیل  اتا شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسماعیل . [ اِ ] (اِخ )ادرعی  (شیخ ). او راست : تعیین العباد و معین العباد.