اسماعیل .[ اِ ] (اِخ ) منصوربن  القائم بن  المهدی  صاحب  افریقیة. بروز مرگ  پدر او با وی  بیعت  کردند و او بلیغ و فصیح  بود و خطبه ها به  ارتجال  کردی  و ابوجعفر احمدبن  محمد المروروذی  گوید: بروزی  که  ابویزید هزیمت  یافت  من  در رکاب  منصور بودم  و او دو نیزه  در دست  داشت  و یکی  از آن  دو چند بار از دست  وی  بیفتاد و من  برگرفتم  و گرد آن  بستردم  و بدو دادم  و بتفأل  این  بیت  بخواندم :
فالقت  عصاها و استقرت  بها النوی 
کما قر عیناً بالایاب  المسافر.
و او گفت  چرا این  آیت  نخوانی  که  بهتر و بجای تر است : و اوحینا الی  موسی  ان  الق  عصاک فاذا هی  تلقف  ما یأفکون . فوقع الحق  و بطل  ما کانوایعملون . فغلبوا هنالک  و انقلبوا صاغرین  
 ۞ . گفتم  ای  مولای  ما تو پسر رسول  خدایی  و این  آیت  بعلم  نبوت  ترا دست  داد. ابن  خلکان  گوید: ویکی  از موارد نیکو نظیر مورد مذکور حکایت  ذیل  است  که  تیمی  در سیرت  حجاج بن  یوسف  آرد و گوید: عبدالملک  امر داد تا دری  سازند بیت المقدس  را و نام  عبدالملک  بر آن  نویسند و حجاج  تمنی  کرد تا او نیز دری  بنام  خود بیت المقدس  را هدیه  کند و عبدالملک  اجازت  کرد. قضا را صاعقه ای  بیفتاد و درِ عبدالملک  بسوخت  و باب  حجاج  بر جای  ماند و این  حادثه  بر عبدالملک  گران  آمد و حجاج  به  خلیفه  نوشت  که  شنیدم  آتشی  از آسمان  بیامد و درِ امیرالمؤمنین  بسوخت  و درِ حجاج  سالم  بگذاشت  و مثل  ما جز مثل  دو فرزند آدم  نباشد: اذ قربا قرباناً فتقبل  من  احدهما و لم یتقبل  من  الاَّخر 
 ۞ . و عبدالملک  چون  نامه  بخواند بیارامید. و پدر منصور او را به  حرب  بویزید خارجی  فرستاد و این  بویزید مخلدبن  کیداد مردی  از اباضیه  است  که  پارسائی  و زهد نمودی  و خروج  خویش  را بر قائم  غیرت  بر دین  گفتی . و پشمینه  پوشیدی  و جز بر خر ننشستی  و او را با قائم  محاربات  بسیار روی  داد و همه  شهرهای  قیروان  جز شهر مهدیه از قائم  بستد و سپس  بر در مهدیه  فرودآمد و دربندان  کرد و قائم  در حصار بمرد و منصور مرگ  پدر پوشیده  داشت  و در محاصره  آن  مقدار پایداری  کرد تا ابویزید بازگشت  و به  سوسة رفت  و شهر سوسه  را به  محاصره  گرفت  و منصور در این  وقت  از مهدیه  بیرون  شد و به  حرب  او شتافت و وی  را هزیمت  کرد و پس  از چند هزیمت  متوالی  ابویزید را در سال  
336 هَ . ق . اسیر کرد و او چهار روز پس  از اسارت  بجراحتی  که  داشت  بمرد و منصور امر بسلخ  او داد و پوست  وی  به  کاه  بینباشت  و بر دار کرد و به  آن  زمین  که  بر مخلدبن  کیداد ظفر یافت  شهری  پی  افکند و منصوریه  نامید و هم  در آن  اقامت  گزید. و منصور امیری  دلیر و ثابت قدم  و بلیغ بود. و به  ماه  رمضان  سال  
341 برای  تنزّه  به  جلولا شد و جلولا جایی  بسیارمیوه  است  و بدانجا ترنجها که  در دیگر جایگاهها بدان  بزرگی  دیده  نیامده  است  چنانکه  گاه  باشد که  هر چهار ترنج  اشترباری  برآید و از آن  ترنجها بقصر خویش  برد و او را کنیزکی  بود قضیب  نام  و وی  عاشق  آن  کنیزک  بود و قضیب  چون  ترنجها بدید شگفتی  نمود و گفت  خواهم  این  میوه ها بر شاخهای  آن  بینم  و منصور او را با بعض  خاصگیان  برگرفت  وبه  منصوریه  شدند. و براه  اندر بادی  عظیم  و سرمایی  سخت  پدید شد و برف  بسیار باریدن  گرفت  چنانکه  وی  بیمارشد و بیشتر کسانی  که  با او بودند بمردند و چون  به  منصوریه  رسید بیماری  وی  شدت  کرد و بدان  بیماری  درگذشت ، بروز جمعه  آخر شوال  سال  بر 
341 و جسد وی  به  مهدیه  نقل  کردند و بدانجا بخاک  سپردند. و گویند چون  به  منصوریه  رسید خواست  به  حمام  شود و اسحاق بن  سلیمان  اسرائیلی  طبیب  او وی  را منع کرد و او نپذیرفت  و حرارت  غریزیه ٔ وی  به  حمام  نقصان  گرفت  و چون  از حمام  بیرون  شد سهر و بیخوابی  وی  را دریافت  و اسحاق  به  معالجه ٔ او می پرداخت  و این  بیخوابی  پیوسته  بر وی  شدیدتر بود. آنگاه  به  یکی  از کسان  خود گفت : آیا در قیروان  طبیبی  که  این  درد از من  بردارد نیست ؟ گفتند بدین  جا طبیبی  جوان  بنام  ابراهیم  باشد. گفت  او را حاضر آرند و حال  خودبدو بازگفت  و از سهر خویش  شکایت  کرد و او چیزهای  منوم  گرد کرد و در قنینه ای  بر آتش  نهاد و بدو گفت  تا آن  ببوید و او پیوسته  می بویید تا بخواب  شد و ابراهیم  از عمل  خویش  شادان  بیرون  شد و سپس  اسحاق  درآمده  و خواست  تا امیر را دیدار کند. گفتند او خفته  است . گفت  اگر بعلاج  خفته  باشد مرده  است  و بخواب  نیست  و چون  احتیاط کردند چنان  بود که  او گفته  بود. پس  بجریمه ٔ مرگ  منصور، کشتن  ابراهیم  طبیب  جوان  خواستند و اسحاق  گفت  بر او گناهی  نیست ، چه  او بدانسان  که  اطباء در کتب  خودآورده اند عمل  کرده  و شما اصل  بیماری  به  او نگفته اید. من  میخواستم  با بازگردانیدن  حرارت  غریزی  خواب  وی  اعادت  کنم  و چون  او را به  انطفاء آن  حرارت  معالجه  کردند دانستم  که  بمرده  است . مولد او بقیروان  بسال  
302 وبقولی  
301 و مدت  امارت  وی  هفت  سال  و شش  روز بود. رجوع  به  ابن  خلکان  شود.