گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسن نویسه گردانی: ʼSN اسن . [ اَ س ُن ن ] (ع اِ) ج ِ سِن ّ. دندانها ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی اسن اسن کردن به ضم اول و دوم. فس فس کردن و تعلل در کار در گویش کازرونی(ع.ش) عاسن عاسن . [ س ِ ] (ع ص ) مکان عاسن ؛ جای تنگ . (منتهی الارب ). اسن قتلغ اسن قتلغ. [ ] (اِخ ) یکی از امرای عهد ابوسعیدبهادرخان . (تاریخ گزیده ج 1 صص 601-602 و ص 604). اصن اصن . [ اَ ص َن ن ] (ع ص ) رجل اصن ؛ مرد متغافل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). متغافل . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). اصن اصن . [ اَ ص َن ن ] (ع اِ) نامیست ماه رجب را. (مهذب الاسماء). اصم . رجوع به اصم شود. عسن عسن . [ ع َ ] (ع اِ) درازی با خوبی موی و حسن سپیدی . (منتهی الارب ). طول همراه با حسن موی و سپیدی . (از اقرب الموارد). || پیه . (منتهی ا... عسن عسن . [ ع َ ](اِخ ) نام جایگاهی است مشهور. (از معجم البلدان ). عسن عسن . [ ع َ س َ ] (ع مص ) گوارا شدن آب و علف شتران را و فربه شدن آنها. (از ناظم الاطباء): عسن الکلأ و الرعی فی الدابة؛ علف و چرا در آن چه... عسن عسن .[ ع َ س َ ] (ع مص ) گواریدن آب و علف و درخوردن آن درستور. (منتهی الارب ). گوارائی آب و علف و درخور آن برای ستور. (ناظم الاطباء). عُس... عسن عسن . [ع َ س ِ ] (ع ص ) ستور به اندک علف بسندکننده و اندک پذیر. (منتهی الارب ). دابه ٔ شکور. (از اقرب الموارد). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود