اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اسو

نویسه گردانی: ʼSW
اسو. [ اَ ] (اِخ ) دهی از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، 48000 گزی شمال بیرجند سر راه مالرو عمومی . کوهستانی ، معتدل . سکنه ٔ آن 549 تن . شیعه . زبان : فارسی . آب آن از قنات است . محصول آن غلات ، تریاک ، بنشن . شغل اهالی آنجا زراعت ، گله داری ، جاجیم ، پلاس و قالیچه بافی است . راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
اسو. [ اَ ] (اِ) طرف . (برهان ) (انجمن آرا). سو. (برهان ). سوی . (جهانگیری ) (انجمن آرا). جانب . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) : خری که کاه و جو ...
اسو. [ اُ ] (اِمص ) مخفف اوسو باشدکه بمعنی ربودن و ربایندگی و ربایش است . (برهان ).
اسو. [ اَس ْوْ ] (ع مص ) دوا کردن . دارو کردن ِ جراحت . (زوزنی ). دارو کردن ِ خستگی . دارو بر جراحت کردن . (تاج المصادر). مرهم نهادن . علاج کردن ...
اسو. [ اَ س ُوو ] (ع اِ) دارو. دوا. علاج . ج ، آسیه .
اسو. [ اُ س ُ ] (اِخ ) ۞ دره ٔ جبال پیرنه (پیرنه ٔ سفلی )، که سیلاب اسو از آن گذرد و بسیلاب اُلُرُن پیوندد.
اسوء. [ اَ وَءْ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سوء. بدتر. بتر: در اسوء احوال ، باسوءاحوال ؛ در بدترین حالات . اسوءُالقول الافراط. || زشت تر. || (ص...
اصو. [ اَص ْوْ ] (ع مص ) اصوِ نبت ؛ بسیار شدن گیاه و بهم پیوستن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
آسو. (اِ) راسو. || کفش و نعلین . || سوی و جانب . (بادّعای بعض فرهنگهای نو. و این کلمه در برهان و جهانگیری نیست ).
آسو. (اِ) نام شرابی مسکر که بهند کنند از قند سیاه و پوست مغیلان . (مخزن الادویه ).
آسو. (اِخ ) نام محلی در راه لار به لنگه میان کوخرد و کررضائی .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.