گفتگو درباره واژه گزارش تخلف اسود نویسه گردانی: ʼSWD اسود. [ اُ ] ج ِ اَسَد. (غیاث ). شیران : از چهی بنمود معدومی خیال در چه اندازد اسود کالجبال .مولوی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی کریمة. شاعر عرب . وی در اشعار خود کلمات فارسی آورده است :لزم الغرّام ثوبی بکرة فی یوم سبت ِفتمایلت علیهم میل ... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ارقم . از مشاهیر بنومرةبن حجر از کندة. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 341 شود. اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن اوس بن الحُمَّرَة. وی نزد نجاشی شد و معالجه ٔ سگ را بدو آموخت . ابن قتیبة بنقل از ابوالیقظان آرد که فرزندان او تا... اسود اسود. [ اَوَ ] (اِخ ) ابن بلال . یکی از رجال بنی امیه . وی به لقب محاذی و یا محاربی ملقّب بود و سمت ریاست دریانوردان داشت . او از طرف هشا... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن خزاعی .پیامبر (ص ) وی و گروهی را با عبداﷲبن عتیک بن الحارث برای جنگ با ابورافع یهودی فرستاد و بفرمود تا او را بکشند... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن دُهَیْم . شاعریست . او راست :و لما رأیت الشیب عیب بیاضه تشببت و ابتعت الشباب بدرهم .(عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس . وی صاحب عبداﷲ، و صائم الدهر و قائم اللیل بود و در سنه ٔ اربع و سبعین (74 هَ . ق .). درگذشت . (تاریخ گزید... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سام . بقول مستوفی وی سوم پسر سام بود. اهواز و پهلو، پسران او اند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 27). و البته بر اسا... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع. یکی از قصّاص . او راست :فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمةوالاّ فانّی لااخالک ناجیا.(البیان و التبیین چ سندوبی ... اسود اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع مکنی به ابوعبداﷲ. صحابی است . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۹ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود