اسود
نویسه گردانی:
ʼSWD
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) غندجانی ، حسن بن احمد مکنی به ابومحمد. رجوع به حسن بن احمد مکنی به ابومحمد اعرابی و رجوع به معجم الادباء ج 3 ص 22 شود.
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی البختری . از قبیله ٔ قریش و یکی از صحابه است . پدر او ابوبختری در وقعه ٔ بدر در زمره ٔ کفار بقتل رسید و او خود در...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی کریمة. شاعر عرب . وی در اشعار خود کلمات فارسی آورده است :لزم الغرّام ثوبی بکرة فی یوم سبت ِفتمایلت علیهم میل ...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ارقم . از مشاهیر بنومرةبن حجر از کندة. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 341 شود.
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن اوس بن الحُمَّرَة. وی نزد نجاشی شد و معالجه ٔ سگ را بدو آموخت . ابن قتیبة بنقل از ابوالیقظان آرد که فرزندان او تا...
اسود. [ اَوَ ] (اِخ ) ابن بلال . یکی از رجال بنی امیه . وی به لقب محاذی و یا محاربی ملقّب بود و سمت ریاست دریانوردان داشت . او از طرف هشا...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن خزاعی .پیامبر (ص ) وی و گروهی را با عبداﷲبن عتیک بن الحارث برای جنگ با ابورافع یهودی فرستاد و بفرمود تا او را بکشند...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن دُهَیْم . شاعریست . او راست :و لما رأیت الشیب عیب بیاضه تشببت و ابتعت الشباب بدرهم .(عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس . وی صاحب عبداﷲ، و صائم الدهر و قائم اللیل بود و در سنه ٔ اربع و سبعین (74 هَ . ق .). درگذشت . (تاریخ گزید...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سام . بقول مستوفی وی سوم پسر سام بود. اهواز و پهلو، پسران او اند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 27). و البته بر اسا...
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع. یکی از قصّاص . او راست :فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمةوالاّ فانّی لااخالک ناجیا.(البیان و التبیین چ سندوبی ...