اسیر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼSYR
    
							
    
								
        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (خره ٔ...) ناحیتی  است  بفارس  از بلوکات  دشتی . چون  دو کوه  که  عبور از آنها دشوار است  در دو جانب  این  بلوک  افتاده  شمالی آن  را گردنه ٔ کافری  و جنوبی  آن  را ظالمی  گویند. در میانه ٔ مردم  مشهور است  میان  کافر و ظالم  اسیر است  و این  بلوک  از گرمسیرات  فارس  است ، در جانب  جنوب  شیراز،درازی  آن  از قریه ٔ وردوان  تا وادالمیزان  هشت  فرسخ ، پهنای  آن  از قریه ٔ بَلبُلَی  تا عربانه  چهار فرسخ . محدود است  از جانب  مشرق  و شمال  به  بلوک  خنج  و علا مرودشت  و از مغرب  و جنوب  به  نواحی  گله دار. و شکار این  بلوک  آهو و بز و پازن  و قوچ  و میش  کوهی  و کبک  و تیهو و کبک انجیر و در بعضی  جایها درّاج  است  و در زمستان  هوبره  و چاخرق  و زراعت  آن  گندم  و جو دیمی  و تنباکوست . در قدیم  نخلستانها داشته  و چند نخل  کهنه  باقی  مانده  است . قصبه ٔ این  بلوک  را نیز اسیر گویند، نزدیک  بشصت  فرسنگ  در جانب  جنوب  شیراز افتاده  است . خانه های  آن  از خشت  خام  و گل  و چوب  نخل  است  و شماره ٔ آنها تا پنجاه  شصت  سال  پیش  از این ، از هزار درب  خانه  بیشتر بود و اکنون  بصد خانه ٔ خراب  نمی رسد و آب  خوردن  این  قصبه  از آب انبار بارانی  است  و این  بلوک  مشتمل  بر ده  قصبه ٔ آباد است . (فارسنامه ٔ ناصری ). جمعیت  آن  4000 تن  است .
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ س ْ ی َ ] (ع  ن تف ) نعت  تفضیلی  از سیر. رونده تر.-  امثال  : اسیر من  الامثال  و اسری  من  الخیال  .  (عقدالفریدج  1 ص  121 ح ). اسیر من ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (ص ، از اتباع ) یسیر. رجوع  به  یسیر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (ع  ص ) گرفتار  ۞ . مقیّد. محبوس . (غیاث ). دستگیر. (ملخص  اللغات  حسن  خطیب  کرمانی ). دستگیرکرده . (مهذب  الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [  ] (اِ) کاه  خس . بهندی  کاندل . (مؤید الفضلاء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اُ س َ ] (ع  اِ) نامی  از نامهای  مردان  عرب .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) رجوع  به  ابوالخیار شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) قصبه ٔ خرّه ٔ اسیر. رجوع  به  ماده ٔ قبل  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  گله دار بخش  کنگان  شهرستان  بوشهر، واقع در 67000 گزی  جنوب  خاوری  کنگان  و 5000گزی  راه  فرعی  گله دار به  لار. ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اَ ] (اِخ ) (رود...) نهری  است  به  فارس ، آب  آن  شور و ناگوار. از چشمه ٔ چک چک  و چشمه ٔ مشک آویز برخاسته  از بلوک  اسیر گذشته  به  رودخانه ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) ابن  زارم  یا یسیربن  رزام ، یا یسیربن  رازم . مردی  از یهود به  خیبر که  سریه  به  امیری  عبداﷲبن  رواحة در سال  ششم  هَ . ق ...