اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اش

نویسه گردانی: ʼŠ
اش . [ اَش ش ] (ع مص ) برخاستن بر. || تحریک کردن بر بدی و شر. قیام البعض الی البعض للشر لا للخیر. (تاج المصادر بیهقی ). || زجر کردن گوسفند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اش . [ اَ / اِ ] (ضمیر) ضمیر متصل مفرد مغایب بمعنی او. و آن بمعانی ذیل است :ضمیر مفعولی برای مفرد مغایب : گفتمش ، بردش ، خوردش : جهان همیشه ...
اش .[ اِ/ -ِش ْ ] (پسوند) -ِش . علامت اسم مصدر که غالباًپس از ریشه ٔ فعل که بیشتر با مفرد امر حاضر یکی است ، درآید: پرورش ، پرستش ، روش ، آکنش ...
اش . [ اِ/ -ِش ْ ] (پسوند) -ِش . مزید مؤخر امکنه : نامِش . نذش . میانش . لیلش . زندرامش . طخش . اِمش .
اش . [ اَش ش ] (ع اِ) نان خشک .
اش . [ اُ ] (اِخ ) نام یک شهر چهاردروازه است در فرغانه ، گرداگرد آن سوری فراگرفته است . نظر بروایت و کتب عربی موطن بعض مشاهیر علمی بوده ...
اش. ("ا" با آوای زبر)، (ا)، (زبان مازنی)، خرس. اَشِ ارث برسیه کفتار. میراث خرس به کفتار رسید. ناصر فکوهی (بررسی تأثیر اقلیم بر ضرب المثل‌های مازن...
عاش . [ ش ِن ْ ] (ع ص ) مرد شبانگاه خورنده ٔ آهنگ کننده . (منتهی الارب ).
اش گاری . [ اِ ] (اِخ ) ۞ ریاضی دان و درام نویس اسپانیولی که بسال 1833 م . در مادرید متولد شد. از اوست گالئوتوی بزرگ ۞ . وی بسال 1916 م ....
اش وهیشت . [ اَ ش َ وَ ت َ ] (اِخ ) ۞ فارسی اوستایی کلمه ٔ اردیبهشت است که نگهبانی دومین ماه سپرده به اوست ، یکی از امشاسپندان یا مهین فر...
اش الحیار. [ ] (اِخ ) به روایتی نام جد اشک بن اشدبن ازران بن اشقان بن اش الحیاربن سیاوش بن کیکاوس (؟). (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 16).
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.