اشر
نویسه گردانی:
ʼŠR
اشر. [ اَ ش َرر ] (ع ن تف ) خودپسند و ستیزنده . (غیاث ). بدکار. گاهی بمعنی شرّیعنی بدتر استعمال شود: و اشرّ ما یکون السمک اوخمه و ابطؤه نزولاً اذا اجمع مع البیض . (ابن البیطار).
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عاشر. [ ش ِ ] (ع ص ) ده یک گیرنده . (منتهی الارب )(آنندراج ). || آنکه بر راه گمارند که از اموال بازرگانان صدقه گیرد. (تعریفات ). در شرع عا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
محمد عاشر. [ م ُ ح َم ْ م َ دِ ش ِ ] (اِخ ) احنف بن عثمان . هفدهمین از ملوک بنی نصردر غرناطه (848 - 849 هَ . ق . و نوبت دوم از 850 - 857 هَ . ق ...
آشر. [ ش ِ] (ع اِ) خاری که در هر یک از دو ساق ملخ است . || گرهی مانند دو چنگال که در سر دم آن است .
عشر. [ ع َ ] (ع مص ) ده یک اموال را گرفتن . (از ناظم الاطباء): عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت . (از اقرب الموارد). ده یک بستدن . (تاج ...
عشر. [ ع َ ] (ع عدد، ص ، اِ) ده زن . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. (ناظم الاطباء). از اعداد...
عشر. [ ع َ ش َ ] (ع اِ) جزء دوم اعداد مرکب عربی است چون أحدعشر، یازده و اثناعشر، دوازده و تسعةعشر، نوزده . و گاهی در اعداد مفرد نیز بکار رود...
عشر. [ ع َ ش َ ] (اِخ ) قلعه ای است استوار در سرزمین اندلس از ناحیه ٔ شرق ، از اعمال أشِقة، و آن ازآن ِ فرنگی ها است . (از معجم البلدان ).
عشر. [ ع ِ ] (ع اِ) یک قطعه از هر چیزی که به ده قسمت شده باشد. (از اقرب الموارد). ده یک پاره ٔ چیز شکسته . (منتهی الارب ). || قطعه ای ک...
عشر. [ ع ُ ] (ع مص ) ده یک گرفتن از اموال کسی . (از منتهی الارب ). ده یک بستدن . (دهار). عَشر. و رجوع به عَشر شود.