اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشقر

نویسه گردانی: ʼŠQR
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ ) لقب پدر «بنوالاشقر» بود که تیره ای (حی ) از عرب بشمار میرفتند و نام ونسب وی چنین است : سعدبن مالک بن عمروبن ملک بن فهم .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
اشقر. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) ۞ اسب سرخ فش و دم . (منتهی الارب ). از رنگهای اسب ، اگر اسب صافی و اندکی سرخ و یال و دم آن هم سرخ باشد، آ...
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ )ابواحمدبن عبداﷲ ازدی اشقر. از عبیداﷲبن موسی و یونس بن بکیر روایت کرد و حضرمی و ابوسلیمان داودبن نوح از وی روایت دار...
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ ) ابوحامد احمدبن یوسف بن عبدالرحمان صوفی معروف به اشقر. از مردم نیشابور بود و حاکم ابوعبداﷲ حافظ نام وی را آورده و گف...
اشقر. [ اَق َ ] (اِخ ) ابوالطیب محمدبن اسدبن حرث بن کثیربن نخروان کاتب اشقر. از مردم بغداد بود و از عمربن مرداس دوبقی روایت کرد. ابوحفص بن...
اشقر. [ اَ ق َ ](اِخ ) ابوعبداﷲبن حسن قراری اشقر. از مردم بصره بودو از زهیربن معاویة و عبداﷲبن عون و جز آنان روایت کرد و محمدبن مثنی بصری ...
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ ) مکنی به ابوالقاسم . راوی تاریخ بخاری است و احمدبن حسین و احمدبن زنبیل نهاوندی از او روایت کنند.
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ ) اشقر اشمسار از مردم بغداد بود و از عبدالوارث بن سعید و حمادبن زید حدیث کرد. محمدبن اسحاق چغانی و حرب بن محمدبن ابی اسام...
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ ) از قرای یمامة متعلق به بنی عدی بن رباب است . (معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ).
اشقر. [ اَ ق َ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) برحسب نوشته ٔ میرخواند، ساکنان آن اصفراللون اند و موی زرد بر سینه دارند و نارجیل و عود و شکر در آنجا بسیار ...
اشهب اشقر. [ اَ هََ ب ِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سرخ خنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.