اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اشکبار

نویسه گردانی: ʼŠKBAR
اشکبار. [ اَ ] (نف مرکب ) اشک ریز. گریان . اشکباران . اشک افشان :
من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ
اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده .

خاقانی .


عمر تو گم شد بخنده ترک بخنده ۞
سود تو از چشم اشکبار چه خیزد.

خاقانی .


دام و دد دشت را بسویش
با من همه اشکبار بینند.

نظامی .


چو از چشم گرینده ٔ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.

نظامی .


چون چنین دیدند ترسایانْش زار
میشدند اندر غم او اشکبار.

مولوی .


میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبتی است که در دل بکارمت .

حافظ.


بحیرتم چو در ابر سفید باران نیست
چه دجله هاست که در چشم اشکبار من است .

کلیم .


|| (اِمص مرکب ) و صاحب آنندراج آرد: اشک ریختن . طغرا گفته :
تنش کرده از دولت اشکبار
مقامات پروانه را استوار.
یعنی به دولت اشک ریختن و امر بدین معنی .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.