اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اصلان

نویسه گردانی: ʼṢLAN
اصلان . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصیل . (اقرب الموارد). رجوع به اصیل شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اصلان . [ اَ ] (ترکی ، اِ) مصحف ارسلان به معنی شیر که غالباً نام اشخاص باشد. مأخوذ از ترکی ، شیر بیشه . و از اعلام است . (ناظم الاطباء).
اصلان شاه . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 33 هزارگزی باختر الشتر و 26 هزارگزی باختری راه شوسه ٔ...
سارو اصلان . [اَ ] (ترکی ، اِ مرکب ) لغّةً بمعنی شیر زرد. || لقب گونه ای که در عهد صفویه به امرا میدادند.
سارو اصلان . [ اَ ] (اِخ ) لقبی است که شاه عباس بزرگ به امیر گونه خان بگلربیگی ایروان داده است . وی از ایل آغچه قوینلوی قاجار است . پدرش...
قمیش اصلان . [ ق َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول ، واقع در یک هزارگزی جنوب دزفول به شوشتر. آب آن از ر...
گویجه لوی اصلان . [ گ ُ ج ِ اَ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو حومه ٔ شهرستان ارومیه .واقع در 14هزارگزی شمال خاوری ارومیه و یکهزارگزی خاور راه ا...
قشلاق اصلان بیگلو. [ ق ِ اَ ب ِ ] (اِخ ) قشلاقی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر در 44 هزارگزی شمال خاوری کلیبر و44 هزارگزی شوسه...
عصلان . [ ] (اِ) خنثی است ، و گویند اسقیل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). عنصل است . (فهرست مخزن الادویة).
اسلان . [ اِ ] (اِخ ) ۞ قصبه ایست در کنت نشین است میث ، کنار نهر بونیه ، در دوازده هزارگزی مغرب دروکده . کاخی بسیار زیبا داردو وقتی شهر مهمی ...
اسلان . [ اِ ] (اِخ ) ۞ بارون دُ. یکی از شرقشناسان فرانسه . متوفی بسال 1878م . وی مقدمه ٔ ابن خلدون را بزبان فرانسه ترجمه و در سنه ٔ 1863...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.