اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اقل

نویسه گردانی: ʼQL
اقل . [ اَ ق َل ل ] (ع ن تف ) کمتر و اندک تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج )(غیاث اللغات ). بسیار کم . کوچکتر. (ناظم الاطباء).
- اقل الحاج ؛ کمترین حاجی .
- اقل العباد ؛ کمترین بندگان . (ناظم الاطباء). (برای فروتنی بکار رود).
- رجل اقل ؛ مرد درویش که از او اندکی از غنا باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- عبد اقل ؛ غلام کم قیمت تر.(آنندراج ) (غیاث اللغات ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ات اقل . [ اِت ِ اُ ] (اِخ ) (قاموس الاعلام ). رجوع به ات اکلس شود.
ساری اقل . [ اُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگوران بخش قانشان شهرستان زنجان واقع در 10 هزارگزی شمال قانشان و یک هزارگزی راه مالرو عمو...
عاقل مرد. [ ق ِ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول عامه کسی را گویند که دوران جوانی را گذرانده باشد.
عاقل آباد. [ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 28هزارگزی جنوب باختری سقز و 2هزارگزی باختر دره آبی . شغل اه...
عاقل فریب . [ق ِ ف ِ / ف َ ] (نف مرکب ) فریب دهنده ٔ عاقل . آنکه خردمند را بفریبد مفتون سازنده . سخت فربینده : اگرچه نار سیمین گشت سیبم همان ع...
[نیروی شناخت چیزها از راه حواس پنج گانه و اندیشه؛ و دارای دو شاخه است: 1ـ هنر (استعداد، شم): نیروی انجام دادن کاری که همه یکسان آن را ندارند؛ هر گروهی...
عَقْل یا خِرَد (به انگلیسی :Reason) به نیروی درونی انسان گفته می‌شود که کنترل و مهار کننده امیال او می‌باشد.[۱] عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه...
عقل . [ ع َ ] (ع مص ) بندکردن دوا شکم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و چنین دارویی را عَقول و شکم را معقول گویند. (ازاقرب الموارد)...
عقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ...
عقل . [ ع َ ق َ ] (ع مص ) «أعقل » بودن شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به اعقل و عَقَل در معنی اسمی شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۸ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.