اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اله

نویسه گردانی: ʼLH
اله . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ نام شهری قدیم در لوکانی ۞ از کشور ایتالیا، این شهر کلنی اهالی فوسه ۞ ووطن زنون ۞ و پارمنید ۞ بود و فلاسفه ٔ ایلیون بدین شهرمنسوبند. و رجوع به ایران باستان ص 846 و 861 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اله . [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] ۞ (اِ) عقاب . (از فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آم...
اله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ) به هاء مختفی ، مقل ازرق . (از فرهنگ جهانگیری ). آن صمغمانندی است دوائی . (برهان قاطع) (آنندراج ). ازرق . (فرهنگ رشی...
اله . [ اِ لاه ] (ع اِ) پرستیده . بمعنی مألوه است ، و هر پرستیده اله باشد نزد پرستنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معبود مطلقاً، بحق یا ...
اله . [ اَ ل َه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن . تحیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت شدن جزع کسی بر دیگری . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ا...
اله . [ اَل ْه ْ ] (ع مص ) امان و زنهار دادن . پناه دادن . (ذیل اقرب الموارد) (اقیانوس ). و رجوع به اَلَه شود.
اله . [ اَ ل ُه ْ ] (اِخ ) آله . لقب حامدبن محمد مکنی به ابورجاء است . رجوع به همین نام شود.
عاله . [ ل ِه ْ ] (ع اِ) زن سبک وزن که آهنگ مختلف نماید و بر یک راه نرود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). طیاشه . (اقرب الموارد). || (اِ) ...
ظل اله . [ ظِل ْ ل ُ اِ لاه ] (ع اِ مرکب ) هو الانسان الکامل المتحقّق بالحضرة الذاتیة. کذا فی اصطلاحات الصوفیة. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و شا...
اله آت . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ اله آتیک . فلاسفه ٔ یونان قدیم که مشهورترین آنان کسینوفانوس ۞ ، برمانیدس (پارمنید) ۞ و زنون ایلیایی ۞ هست...
اله زل . [ اِ ل ِ زِ ] (اِخ ) ۞ نام دهستانی در هنو ۞ از کشور بلژیک که دارای 4400 تن سکنه است .
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.