اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امآد

نویسه گردانی: ʼMʼAD
امآد. [ اِم ْ ] (ع مص ) نرم و نازک گردانیدن سیرآبی گیاه را. (منتهی الارب ). تر و تازه و نازک کردن سیرآبی گیاه را. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
عماد غزنوی . [ ع ِ دِ غ َ ن َ ] (اِخ ) رجوع به عمادالدین غزنوی شود.
عماد طارمی . [ ع ِ دِ رَ ] (اِخ ) (ملا...) ابن محمود طارمی . وی در قریه ٔ طارم از قرای خراسان متولد شد و در آنجا به تحصیل علوم مختلف پرداخت ...
عماد طبرسی . [ ع ِ دِ طَ رَ ] (اِخ ) حسن بن علی بن محمدبن علی بن محمدبن حسن طبری (یا طبرسی ) مازندرانی ، ملقب به عمادالدین و مشهور به عماد ...
عماد زوزنی . [ ع ِ دِ زو زَ ] (اِخ ) از شعرای قرن هشتم هَ . ق . رجوع به عمادالدین زوزنی شود.
عماد موسوی . [ ع ِ دِ س َ ] (اِخ ) (میر...). از شعرای معاصر میر علیشیر نوائی . رجوع به عماد مشهدی شود.
عماد لدین ا. [ ع ِ ل ِ نِل ْ لاه ] (اِخ ) مرزبان بن سلطان الدولة ابی شجاع بن بهاءالدوله ٔ دیلمی ، مکنی به ابوکالنجار (یا ابوکالیجار) و ملقب به ...
عماد کرمانی . [ ع ِ دِ ک ِ ](اِخ ) علی کرمانی ، ملقب به عمادالدین و متخلص به عماد و مشهور به عماد فقیه و خواجه عماد فقیه . از عرفای قرن هشت...
عماد قزوینی . [ ع ِ دِ ق َزْ ] (اِخ )(میر...). خطاط مشهور (961 - 1024 هَ . ق .). نام اوعمادالملک قزوینی حسنی بود و در خطنویسی به خصوص خطنستعلیق...
عماد قزوینی . [ ع ِ دِ ق َ زْ ] (اِخ ) زکریابن محمود (یا محمد)بن محمود انصاری قاضی قزوینی ، مکنی به ابویحیی یا ابوعبداﷲ و ملقب به جمال الدین ...
عماد شیرازی . [ ع ِ دِ ] (اِخ ) نام او میر عمادالدین شیرازی بود. وی به خراسان رفته مدح سلطان حیدر فرزند شاه اسماعیل کرد. او را اشعاری است ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.