پارسی ویکی

واژه ی مورد نظر خود را وارد کنید.

گفتگو درباره واژه
گزارش تخلف

اماء

نویسه گردانی: ʼMAʼ

اماء. [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَمَة. پرستاران . (ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). کنیزکان . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) :
آنها که مر ایشان را اندر شرف و فضل
مردان و زنان جمله عبیدند و امأاند.

ناصرخسرو.

متوطنان و ساکنان بلاد از اماء و عباد رابحسن سیرت و جمیل معدلت 45 سال محافظت نمود. (تاریخ قم ص 7). و رجوع به اَمَة شود.

واژه های قبلی و بعدی

واژه های همانند

۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه

واژه

معنی

اما

این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: ولی (این واژه در پارسی نو: وبیک بوده و از ولیکن عربی ساخته نشده است) هان (پارسی نو)، کیمتو kimtu، کینتو ki...

آما

آما. (نف مرخم ) آمای .

آما

(اوستایی) آزمودن، امتحان ـ آزمایش کردن 2ـ یادآوری کردن، تذکردادن 3ـ مقایسه کردن، سنجیدن.

عما

عما. [ ع َ ] (ع اِمص ) طول و بلندی و درازی . عَمی ̍. این صورت ضبط لسان العرب است و در دیگر کتب لغت ، عمی آمده است . رجوع به عَمی ̍ شود.

عما

عما. [ ع َم ْ ما ] (ع حرف جر + اسم ) مرکب از: حرف جر «عن » + «ما»ی موصول . درباره ٔ آنچه . از آنچه .

عما

عما. [ع َم ْ ما ] (اِخ ) ناحیه و صقعی است در صحرای خُساف بین بالس و حلب . (از معجم البلدان یاقوت از حازمی ).

عما

عما. [ ع ُم ْ ما ] (اِخ ) نام بت و صنمی است ازآن خَولان در یمن . و آیه ٔ شریفه ٔ «و جعلوا للّه مما ذراء من الحرث و الانعام نصیبا...» (قرآن 1...

ام ا

ام ا. [ اَ / اِ مُل ْ / مِل ْ / مَل ْ لاه ِ ] (ع مرکب از ام ادات قسم + اﷲ) لفظی است موضوع برای قسم و لغتی است در ایمن اﷲ یعنی سوگند بخدا...

امع

امع. [ اِم ْ م َ ] (ع ص ) مرد سست رای فرمانبردار هرکس . || هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. (منتهی الارب ) (آنندرا...

اما نه

اما واژه ای عربی است و پارسی جایگزین این عبارت، اینهاست: 1ـ ولی نه. 2ـ ناپینی nâpini (سنسکریت).*** فانکو آدینات 09163657861

تعداد نمایش:

« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »

نظرهای کاربران

نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.

ورود