اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امار

نویسه گردانی: ʼMAR
امار. [ اِ ] (ع اِ) فرمان . (آنندراج ). امر. حکم . (ازاقرب الموارد). ایمار. (اقرب الموارد) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
امار. [ اَ ] (اِ) حساب . شمار. آمار. (از شرفنامه ) (آنندراج ). امار و همار و آمار و شمار و شماره از یک ریشه اند. (حاشیه ٔ مزدیسنا چ 1 ص 181).
امار. [ اَ ] (ع اِ) علامت . (منتهی الارب ) (از قطر المحیط). نشان .
امار. [ اَم ْ ما ] (ع ص ) بسیارفرمان . کثیرالامر. مبالغه ٔ آمر.
امار. [ اُ ] (اِخ ) ۞ یکی از سرداران پارسیها در جنگ با اسکندر.وی سردار سپاهیان اجیر (یونانی ) بود و در جنگ مذکورکشته شد. رجوع به ایران باس...
امار. [ اِ ] (اِخ ) ۞ الیویه گلو، ملقب به گوستاو. رمان نویس فرانسوی . وی در پاریس بدنیا آمد (1818-1883 م .). او راست : رمانهای ماجراها ۞ که...
امعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) مرد کم موی و موی افتاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی ). ریزنده موی . (مصادر ...
آمار. (اِ) (از پهلوی به معنی شمار) آماره . آوار. آواره . اَواره . اَوارِجه . حساب : آنگهی گنجور مشک آمار کردتا مر او را زآن نهان بیدار کرد. رو...
آمار. (اِ) احصائیّه . (فرهنگستان ).
عمار. [ ع َ ] (ع مص ) تحیت و تهنیت گفتن . (از متن اللغة). رجوع به عَمارة و عِمارة شود. || دیر ماندن و دیر زیستن . (ازناظم الاطباء). رجوع به ...
عمار. [ ع َ ] (ع اِ)عماری . (ناظم الاطباء). عماری را گویند و آن چیزی است دراز شبیه به کجاوه و به عربی هودج خوانند. (برهان قاطع). صاحب آنن...
« قبلی صفحه ۱ از ۱۲ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.