امر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ʼMR
    
							
    
								
        امر. [ اِم ْ م َ ] (ع  اِ) بره ٔ خرد. مؤنث  آن  امرة است . (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء).  ||  شی ٔ. (از اقرب  الموارد) (از منتهی  الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم  الاطباء). گویند ما له  امر و لا امرة؛ نیست  او را چیزی . (از اقرب الموارد) (از منتهی  الارب ) (از ناظم  الاطباء). چیز.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        امر. [ اَ ] (ع اِ) کار و عمل و کردار. (ناظم الاطباء). کاربار و شغل و چیز. فرمان /////////////////////// به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل دمی ال...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        امرء. [ اَ رَ / اِ رِ / اُ رُ ] (ع  اِ) مرد. (از اقرب  الموارد) (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). اعراب  در این  کلمه  هم  در همزه  (حرف  اول ) و هم  د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        امرء. [ اَ رَ ] (ع  اِ) گرگ  نر. (ناظم  الاطباء). گرگ . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        امرء. [ اَ رَ ] (ع  ن تف ) گواراتر. گوارنده تر: والطبیخ  الذی  یکون  فی  قدور الذهب  اغذی  و امرء و اصح  فی الجوف  و اطیب . (میدانی ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامر. [ م ِ ] (ع  ص ) آبادکننده . (اقرب  الموارد) (آنندراج ) (مهذب  الاسماء) (غیاث  اللغات ).  ||  آباد و معمور. (ناظم  الاطباء). و بر این  تقدیر عامر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامر. [ م ِ ] (اِخ ) جد جاهلی  است  پسران  او بطنی  از لواثه  از قیس  عیلان  یا از بربرند و منزل  و مأوای  آنان  به  بهنسا از دیار مصر بوده  است . (ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامر. [ م ِ ] (اِخ ) بطنی  است  بزرگ  از بنی کلب . (معجم  قبائل  العرب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامر. [ م ِ ] (اِخ ) از قبائل  عرب  در جزائرند و مرکز آنها میان  و هران  و تلمسان  است . (معجم  قبائل  العرب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ای  است  که  در زمانهای  قدیم  به  ناحیه  کورة به  منطقه ٔ عجلون  سکونت  داشته  و اکنون  در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ای  است  معروف  به  بوعامر،در اماکن  متعدد در عراق  که  در نجف  و رزازة و یوسفیه پراکنده اند و شغل  آنان  تربیت  گاومیش  اس...