اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امعر

نویسه گردانی: ʼMʽR
امعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) مرد کم موی و موی افتاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ریزیده مو. (تاج المصادر بیهقی ). ریزنده موی . (مصادر زوزنی ). کم موی . (از اقرب الموارد). || شتر موی و پشم ریخته و گوسفند و مانند آن تمام موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای کم نبات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کسی که ناخنش از بیماری افتاده باشد. (از المرجع). ذوالمعر. (اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود. ج ، مُعر و مؤنث آن مَعراء است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن خالد. محدث بود و از جریر روایت کرده است . رجوع به کتاب المصاحف سجستانی چ اول ص 101 شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن رجاء تغلبی استرآبادی ، مکنی به ابویاسر. رجوع به عمار تغلبی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زربی بصری ، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن ...) شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زیادبن سکن . وی صحابی بود و «ابن الکلبی » گوید که او در غزوه ٔ بدر شهید گشت . اما «ابن فتحون » بر آن است که «...
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد تجیبی . تابعی بود. رجوع به عمار تجیبی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد قرظی . از فرزندان صحابه . رجوع به عمار قرظی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعود بکرنی . از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار بکرنی (ابن سعود...) شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شبیب سبائی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ سبائی شود.
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ خثعمی . صحابی است . و نام او را «عمارةبن عبید خثعمی » دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی (ابن عبید...) شو...
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عبید خثعمی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۲ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.