اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

امة

نویسه گردانی: ʼM
امة. [ اُم ْ م َ ] (ع اِ) راه شریعت و دین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دین . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). گویند فلان لا امة له ؛ یعنی او را دین و مذهبی نیست . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دین و طاعت . (مؤیدالفضلاء). سنت نبی . || مرد جامع خیر. || مقتدای مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیشوا. (شرح قاموس ) (مهذب الاسماء). || جماعتی که بسوی ایشان پیغامبری آمده باشد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). جماعت . (از اقرب الموارد). از آنست قول خداوند: کنتم خیر امة. ۞ || گروه از هر صنف مردم و از هر جنس حیوانات . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). صنف و دسته ازهر قبیله . (از اقرب الموارد). گروه از هر حی . (شرح قاموس ). گروه . (مهذب الاسماء). و بدین معنی در لفظ واحد است و در معنی جمع. ج ، امم . || کسی که بر راه حق و مخالف سایر ادیان است . || هنگام و مدت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هنگام . (شرح قاموس ) (مهذب الاسماء). حین . (از اقرب الموارد). واز آنست قول خداوند: و ادّکر بعد امة ۞ . و همچنین : وَ لئن اخرنا عنهم العذاب الی امة معدودة. ۞ || قد و قامت . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قد. (شرح قاموس ). قامت . (از اقرب الموارد). بالای مردم . (مهذب الاسماء). و از آنست : هم حسان الوجوه طوال الامم . || روز نشاط. || طاعت . || دانشمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || معظم رو. (منتهی الارب ). روی . (شرح قاموس ). || راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طریقت .(از اقرب الموارد). راه بزرگ . (شرح قاموس ). || مادر. ج ، امات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- امةالرجل ؛ قوم مرد. (ناظم الاطباء).
- || (اِ) زن و مرد. (ناظم الاطباء).
- امةاﷲ ؛ خلق خدا. (ناظم الاطباء).
- امة عیسی ؛ نصاری . (ناظم الاطباء).
- امة محمد (ص ) ؛ مسلمانان . (از ناظم الاطباء).
و رجوع به امت شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عمامه، دستار. بم شهری است با هوایی تندرست. در شهرستان وی حصاری محکم است و از جیرفت مهم¬تر است. و در وی سه مزگت (مسجد) جامع است: یکی خوارج را و یکی مسل...
عامه . [ م ِه ْ ] (ع ص ) سرگشته در گمراهی . متردد درراه و منازعت . ج ، عُمّه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
این واژه به معنی خواهر پدر، عربی نیست و در سنسکریت امبا ámbâ (مادر، زن خوب) که امبه ámba و ámbe نیز خوانده شده و درجنوب هند اما ámmâ گفته می شده و در ...
عمه قزی . [ ع َم ْ م َ / م ِ ق ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عوام ، عمقزی . (از: عمه ٔ عربی ، خواهر پدر + قز ترکی ، دختر + یاء نسبت ) دخترعمه . عمه زاده .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
عمه جزو. [ ع َم ْ م َ ج ُزْوْ ] (اِخ ) جزوه ای از قرآن کریم است که از سوره ٔ «عم یتسألون » تا آخر سور کوچک قرآن است ، و در مکتب های قدیم پی...
عمه زاده . [ ع َم ْ م َ /م ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پسرعمه . دخترعمه .
امور عامه . [ اُ رِ عام ْ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ آنست که اختصاص بقسمی از اقسام موجودات یعنی واجب و جوهر و عرض نداشته باشد ...
کسی که عمه اش جنده است
عامه پسند. [ م م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه را مردم معمولی پسندند. آنچه را عرف پسندد.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.