امیر
نویسه گردانی:
ʼMYR
امیر. [ اَ ] (اِخ )در کتاب مقدس بدو تن بدین نام اشاره شده : 1 - امیر (متکلم )، یکی از افراد خانواده ٔ کهانت . 2 - مردی که از تل نمک و تل حرشا برآمد. (از قاموس کتاب مقدس ).
واژه های همانند
۱۳۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عمیر. [ ع ُ م َ] (اِخ ) ابن هانی . شامی ، مکنی به ابوالولید. از تابعیان بود و گویند درک صحبت سی تن از اصحاب رسول اﷲ (ص ) را کرده است . رجوع ...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی سیستانی . از بزرگان و فضلای سیستان بود و نام او در تاریخ سیستان آمده است . رجوع به تاریخ سیستان ص 20 شو...
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یریم . رجوع به ابوهلال شود.
عمیر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزید. محدث است . (منتهی الارب ). رجوع به ابوسریة شود.
عمیر همدانی . [ ع ُ م َ رِ هََ] (اِخ ) مکنی به ابوعرفجة. رجوع به ابوعرفجة شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ابن ابی عمیر. [ اِ ن ُ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) محمدبن زیادبن عیسی . فقیه و محدث شیعی . اصلاً از غیر عرب و میان فقهای شیعه مشهور و معتمد است . جاح...