اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اندام گرفتن

نویسه گردانی: ʼNDʼM GRFTN
اندام گرفتن . [ اَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بنظام شدن . چنانکه باید گردیدن . (یادداشت مؤلف ) :
چون سخن در نظر از لفظ تو اندام گرفت
به عدم بازرود خصم تو اندام اندام .

سوزنی .


لب لعل تو ز خون دل من کام گرفت
سرو قد توز آغوش من اندام گرفت .

صائب (از آنندراج ).


بی وصل تو دل در برم آرام نگیرد
بی صحبت تو کار من اندام نگیرد.

ملاطغرا (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.