اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

اوس

نویسه گردانی: ʼWS
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حارثةبن ثعلبةبن عمرو مزیقیأبن عامرماءالسمأبن حارثة الغطریف بن امرؤ القیس البطریق بن ثعلبةبن مازن بن ازد. نام قبیله ای است بزرگ از قبایل قحطانی . اوسی ها خود را بنی حارثه نمی گفتند بلکه خود را به قیله که مادر آنهاست منسوب میکردند و بنی قیله مینامیدند. در تاریخ اسلام غالباً نام این قبیله و قبیله ٔ خزرج که با یکدیگر مناسبات و معارضاتی داشته اندبا هم می آید و گاهی هر دو قبیله را بنام خزرج ذکر کرده اند. موطن اصلی این قبیله یمن بوده است و سپس بمدینه هجرت کرده و مدتها با قبایل یهود مدینه و قبیله ٔخزرج در این شهر زندگی کرده اند و میان آنها و قبیله ٔ خزرج جنگهایی روی داده است که بیش از ده سال دوام داشت . از جنگهای معروف آنها یوم بعاث و یوم الربیع وغیره است . قبیله ٔ اوس در جاهلیت منات را می پرستیدندو چون پیغمبر اسلام بمدینه هجرت کرد اوس و خزرج بیاری او برخاستند و در پیشرفت اسلام کوشش کردند و بنام انصار معروف شدند. (دایرةالمعارف فارسی ) :
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت
یک ز دیگر جان خون آشام داشت .

مولوی .


و رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 419و کامل ابن اثیر و الاعلام زرکلی ج 1 و سبائک الذهب ص 67 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
اوس . [ اَ ] (ع مص ) عطا دادن . || عوض دادن از چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) گرگ درنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گرگ . (...
اوس . [ اَ ] (اِ) امید. || (حامص ) امیدواری . رجا. || (مص ) خرامیدن . || سبقت گرفتن . (برهان ) (ناظم الاطباء).
اوس . (رومی ، اِ) امیر و بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء).
اوس . (اِخ ) نام یکی از شهرهای فرغانه . (یادداشت مؤلف ) : به اوس و اوزجند از تو خبر شدکه ساده شکّری ّ و ناب قندی .سوزنی .
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن ثابت بن المنذربن حرام انصاری یکی از صحابیان است که در عقبه ٔ ثانی و بدر حضور داشت و در وقعه ٔ احدسوم هجری برابر 6...
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن حجربن مالک تمیمی شاعری است از تمیمیان در دوره ٔ جاهلیت که عمری طولانی داشت ولی اسلام را ادراک نکرد. در اشعار وی...
اوس . [ اَ ] (اِخ ) ابن قلام از بقایای عمالقه در جاهلیت است . شاپور دوم شاهنشاه ایران او را بر حیره و منضمات آن پس از وفات عمرو لخمی دوم...
اوس اوس . [اَ اَ ] (اِ صوت ) کلمه ای که بدان گاو و گوسفند را برانند و زجر کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
سبه اوس . [ س ِ ب ِ ] (اِخ ) از سالنامه نگاران (قرن هفتم میلادی ) و اسقف مامی گونی های ارمنستان است . قطعه ای راجع به تاریخ ارمنستان «امپراط...
قصر اوس . [ ق َ رِ اَ ] (اِخ ) در بصره است ، و به اوس بن ثعلبةبن زفر که در زمان امویان حاکم خراسان بود منسوب است . (معجم البلدان ).
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.